- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 145977 - 74/3
- وزن: 0.64kg
حس خفته
نویسنده: هایده حائری
ناشر: پگاه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 640
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1389 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
از اینکه دو خواهر برای تصاحب نریمان بعنوان داماد رقابت می کردند خنده ام گرفت.اگر خود نریمان خبر داشت که مامان وخاله چه سوز وبریزی براش دارند حتما طاقچه بالا می گذاشت و شاید هم تا به حال از این که حرکات تابلویشان فهمیده بود وبه روی خودش نمی آورد.طولی نکشید که خاله هم برای عرض ادب خدمت خانم موسوی و پسرش خودش را رساند تا به اصطلاح میدان را از دست مامان بگیرد.
مطمئنا خاله به خاطر همسایگی با خانم موسوی حق آب وگل برای خودش قائل بود ونریمان را شایسته دامادی خودش می دانست.مامان سودابه بعد از آمدن خاله سر خورده از خانم موسوی جدا شد وبسوی من آمد ودر حالیکه روی صندلی کناریم می نشست با دلخوری گفت:این سرور نمیذاره من به کارم برسم.
می دانستم منظورش چیه با دلجوریی گفتم:مامان آخه شما که می دونی من جواب منفی بهشون دادم بازم میری بهشون می چسبی که چی؟بذار حداقل خاله این وسط به یک نوایی برسه.
با دقت به سوی خاله و خانم موسوی نگاه کرد و گفت: آخه دختر تو که حالیت نیست الان سرت به درس گرمه فردا مطمئنا از اینکه چنین پسر گلی را از دست دادی پشیمون می شی.
خندیدم و گفتم:حالا تا فردا وقتی من پشیمون بشم مطمئن باش نریمان سه چهار تا بچه هم داره.
به چشمانم نگاه کرد وگفت:انقدر بی خیال حرف نزن وبعد سرش را دوباره به سوی خاله وخانم موسوی چرخاند وگفت:باور کن دخترهای سرور را مثل تو واندازه تو دوست دارم.اونا دور وبرشون شلوغه وبراحتی می تونند گلیم خودشونو از آب بکشن بیرون وبه زندگیشون سر وسامون بدن اما تو کی روداری؟از این چند تا خواستگاری که برات اومدند نریمان را از هر نظر مناسب می دونم هم خونواده اش رو چند ساله می شناسم هم اینکه خود نریمان پسر خوبیه واز همه مهمتر طالبته ولی تو با جواب ردی که دادی آرزوهامو...
نگذاشتم حرفش را ادامه بدهد وگفتم:مامان چه انتظاری ازم داری؟می خوای برم زن کسی بشم که هیچ علاقه ای بهش ندارم فقط برای اینکه آرزوهای شما برآورده بشه؟!
صدایش را آرامتر کرد وگفت:دخترم علاقه واحساس هم بعد از ازدواج خود به خود به وجود می یاد.آخه چرا بخت به این خوبی را از خودت می رونی؟
مامان ول کن نریمان نبود وبه هر طریقی می خواست او را به من بند کند با عصبانیت گفتم:اگر اون علاقه بعد از ازدواج به وجود نیامد چی؟تا آخر عمر باید بسوزم وبسازم یا اینکه طلاق بگیرم؟!
وقتی دید که بحث به اینجا کشیده شد سرش را تکان داد وگفت:من که حریف زبون تو یکی نمی شم.
برای اینکه حرف را عوض کنم به دور وبر نگاه کردم وگفتم:کسی زیاد نیومده.پس بقیه مهمونها کوشن؟...
کتاب حاضر قصة زندگی دختری به نام «مهسا» است که نسبت به عشق و مردان بیتفاوت است، اما سرانجام در حوادث زندگیاش دچار عشق شده و فراز و نشیبهای آن را تجربه میکند. او دانشجوی رشتة شیمی با مادرش «سودابه» در آپارتمانی زندگی میکنند.
مهسا برادری به اسم «سعید» دارد که از نامادری قبلیاش فائزه است. سودابه و «فائزه» همسران پدر مهسا و «سعید» هستند. بعد از مرگ فائزه سعید توسط سودابه بزرگ میشود. مهسا و برادرش سعید رابطة خوبی با هم ندارند و دایی مهسا «سروش» تحت مداوای دوست سعید «مهران علایی» که روانپزشک است، قرار دارد. در ملاقاتی مهسا و دکتر علایی با هم آشنا میشوند و مهسا که هنوز ابهامات زندگی گذشتة مادرش حل نشده است، بار دیگر در حالی که دکتر علایی و او عاشق هم هستند، ابهاماتی از زندگی دکتر علایی نیز پیش رویش قرار میگیرد و او را برای مدتی سرگردان میکند.