- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 176043 - 85/3
- وزن: 0.40kg
جهالت
نویسنده: میلان کوندرا
مترجم: آرش حجازی
ناشر: کاروان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 202
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1381 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
این کتاب آخرین اثر میلان کوندرا است. پس زمینه ماجراهای دو شخصیت اصلی رمان – ایرنا و یوزف – نوستالژی است: درد جهل، آگاهی بر اینکه دور از آنها خبری هست که از آن بیخبرند. در خلال یک ملاقات عاشقانه میان ایندو روشن میشود که حتی خودشان هم کاملا بیاد نمی آورند که بوده اند و حتی شاید نادیده می گیرند که چه کسانی هستند.
بر این اساس، بازگشت آنها به سرزمین گمشده شان، که مدتها پیش از آن مهاجرت کرده اند، راهی متفاوت در پیش میگیرد. عشق در یک زمان آغاز میشود و هم زمان پایان میگیرد: این ملاقات تکرار ناپذیر است، اما همین عشق زودگذر است که به بازگشت آنها معنا و ریشه می بخشد.
ایرنا و یوزف، دو مهاجر چک که پس از فروپاشی بلوک شرق، پس از بیست سال به کشور خود باز میگردند، در فرودگاه پاریس با هم ملاقات میکنند. ایرنا به یاد میآورد که زمانی در جوانی، عاشق یوزف بوده. اما یوزف هیچ خاطرهای از ایرنا ندارد. در خلال این ملاقات عاشقانه، روشن میشود که حتی خودشان هم به یاد نمیآورند که بودهاند و اکنون که هستند.
ایرنا و یوزف (دو شخصیت اصلی داستان) پس از یک مهاجرت طولانی به وطن باز میگردند و به یکدیگر برمیخورند. آن چه همواره در دوران مهاجرت آنها را آزار میدهد «نوستالژی» است: دانستن این که از آنچه دور از آنهاست بیخبرند. کوندرا در این داستان گذری به داستان «ادیسه» میزند: “حماسهای که بنیانگذار نوستالژی شد و در اوان زایش فرهنگ باستانی یونان به دنیا آمد.
میلان کوندرا در این رمان مفهوم ندانستن را معادل دلتنگ شدن مطرح میسازد و ...پسزمینهی ماجراهای داستان جهالت «نوستالژی» است: درد ناآگاهی. ایرنا و یوزف (دو شخصیت اصلی داستان) پس از یک مهاجرت طولانی به وطن باز میگردند و به یکدیگر برمیخورند.
آنچه همواره در دوران مهاجرت آنها را آزار میدهد «نوستالژی» است:
دانستن این که از آنچه دور از آنهاست بیخبرند. کوندرا در این داستان گذری به داستان «ادیسه» میزند: "حماسهای که بنیانگذار نوستالژی شد و در اوان زایش فرهنگ باستانی یونان به دنیا آمد.
اولیس بزرگترین ماجراجوی تمام اعصار، به جنگ «تروا» رفت و ده سال جنگید و سپس شتافت تا به سرزمین مادریاش «ایتاکا» برگردد. اما دسیسهی خدایان سفرش را طولانی کرد. 3 سال اول سفر پر از ماجراهای خارقالعاده بود و سپس، به عنوان گروگان در کنار پریای به نام «کالیپسو» سرکرد که چنان عاشق و گرفتار اولیس بود که نمیگذاشت او را ترک کند.
در طول 20 سال غیبت اولیس اهالی ایتاکا (زادگاهش) خاطرات زیادی از او را در یاد نگه داشته بودند اما دلتنگش نمیشدند. در حالیکه اولیس درد دلتنگی را احساس میکرد هر چند چیزی به یاد نمیآورد.