- موجودی: موجود
- مدل: 193164 - 74/2
- وزن: 0.50kg
تپه های سبز آفریقا
نویسنده: ارنست همینگوی
مترجم: رضا قیصریه
ناشر: اول
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 366
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1364 - دوره چاپ: 1
کیفیت : ظاهر کتاب درحد نو ؛ چهار صفحه ابتدایی کتاب پارگی دارد (بدون افتادگی) و حدود شش صفحه کتاب خط کشیده شده
مروری بر کتاب
مصور
نشسته بودیم توی کمین گاهی که شکارچیان « واندر اوبو » کنار نمک لیس با شاخ و برگ درختان ساخته بودند که صدای کامیون را شنیدیم. اول خیلی دور بود و کسی نمی دانست چه صدایی است. بعد صدا برید و ما خداخدا کردیم چیزی نباشد، یا فقط باد باشد. بعد کم کم نزدیک تر شد، و دیگر حرف نداشت، بلند تر و بلند تر، تا با سروصدای گوش خراش و بلند انفجارهای نامنظم از پشت سر ما رد شد و رفت تا از جاده بالا برود.
یکی از دو ردیاب، که اطواری بود، از سر جاش پا شد.
گفت: «تمام شد.»
دستم را روی دهانم گذاشتم و بهش اشاره کردم سرش را بدزدد.
بازگفت: «تمام شد.» و دست هاش را از هم باز کرد. هیچ وقت ازش خوشم نمی آمد و حالا کمتر ازش خوشم می آمد.
زیر لبی گفتم: «بعداً.» مکولا سرش را تکان داد. کله تاس و سیاهش را نگاه کردم و او صورتش را کمی چرخاند، جوری که من موهای باریک چینی وارش را که کنار لبش بود دیدم.
گفت: «خوب نیست، هاپانا موئوزوری. »
بهش گفتم: «یک کمی صبر کن.» باز سرش را پایین برد تا از بالای شاخه های خشک پیدا نباشد و ما توی گرد و خاک آن گودال نشستیم، از بس که تاریک بود مگسک جلوی تفنگم را نمی توانستم ببینم، اما چیز دیگری نیامد. ردیاب اطواری بی صبر و قرار بود. کمی قبل از آن که هوا تاریک شود، زیر لبی به مکولا گفت که حالا برای شکار دیر است.