- موجودی: موجود
- مدل: 195916 - 76/4
- وزن: 0.50kg
تنها خودم
نویسنده: سیلویا کی
مترجم: نغمه معصوم آبادی
ناشر: نقش و نگار
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 273
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1383 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
داستان یک دختر ایرانی
در ظاهر ماجرا، همه چیز خوب شده بود. امّا بیرونمان مردم را میسوزاند، تویمان خودمان را. خانواده ما هر چه بود، سالم نبود. حتّی اگر بچّهها از کلاوس کتک نمیخوردند، امّا از زورگویی و دعوای دائمی در خانه پدرومادرشان رنج بسیاری میبردند. ملانی آنقدر بزرگ شده بود که بفهمد ناپدریاش است که جنگ و دعوا را به خانه میآورد، که آنقدر بلند دادوهوار میکند که همسایهها پلیس میآورند، که اگر نتوانستم به سرعت پناه بگیرم، من را به باد کتک میگیرد. گاهی چارهای جز این نداشتم که در اتاق بچّهها پناه بگیرم و در را قفل کنم. آن وقت ملانی پنج ساله دلداریام میداد و میگذاشت در تختش بخوابم.
پدر که نداشتم ، مادرم هم که تقریباً رهایم کرده بود ، پدربزرگ و مادربزرگ هم که بر من تسلطی نداشتند ، همینطوری بزرگ شدم ؛ هم قبل از بلوغ ، هم بعد از بلوغ . نشست و برخاست با هرکس ، و رفتن به هرجا ، بالاخره کار دستم داد : شانزده ساله بودم که زوجی منحرف با رفتارهایی سادیستی ، مرا ربودند ، در زیرزمینی مخوف ، شکنجه ها و رنج ها بود که انتظار مرا می کشید .
پانزده ماه طول کشید تا توانستم از اذیت و آزارهای وحشیانه بگریزم . مضحک است اما ، در ابتدا ، هیچ کس ، ادعای مرا درمورد آنچه که با من شده بود باور نمی کرد ، غیرانسانی ترین رفتارها و وحشیانه ترین اهانت ها ...
در ظاهر ماجرا، همه چیز خوب شده بود. امّا بیرونمان مردم را میسوزاند، تویمان خودمان را. خانواده ما هر چه بود، سالم نبود. حتّی اگر بچّهها از کلاوس کتک نمیخوردند، امّا از زورگویی و دعوای دائمی در خانه پدرومادرشان رنج بسیاری میبردند.
ملانی آنقدر بزرگ شده بود که بفهمد ناپدریاش است که جنگ و دعوا را به خانه میآورد، که آنقدر بلند دادوهوار میکند که همسایهها پلیس میآورند، که اگر نتوانستم به سرعت پناه بگیرم، من را به باد کتک میگیرد. گاهی چارهای جز این نداشتم که در اتاق بچّهها پناه بگیرم و در را قفل کنم. آن وقت ملانی پنج ساله دلداریام میداد و میگذاشت در تختش بخوابم.