- موجودی: موجود
- مدل: 168249 - 16/2
- وزن: 0.20kg
تقدیم به چند داستان کوتاه
نویسنده: محمدحسن شهسواری
ناشر: افق
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 160
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1386 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
چهار داستان
محمد حسن شهسواری برای این که احترام و علاقه اش را به چند داستان کوتاه از نویسندگان مختلف نشان دهد.از هر داستانی،عناصری را انتخاب کرده و آن ها را در چهار داستان جدید تنیده و رابطه ای بینامتنی آفریده است.نویسنده در این کتاب نیز هم چون رمان خود پاگرد بیش از هرچیز به داستان گویی جاذبه ی اثر و لذت خواننده اهمیت میدهد.
داستانهای کتاب شرط جذابیت برای خواننده را در اولویت قرار داده است و با زبانی روان و ساخت قوی خواننده را از ابتدا تا انتها با خود همراه میکند. این کتاب بهترین ساختهایی که داستان فارسی تا امروز را انتخاب کرده است و داستانهای خودش را با استفاده از فنون آن داستانها پرداخته است.
...سردسته ی هجوم برندگان، ریش بلند و سفیدی داشت. چکمه های بند دار بلندش هم تا زانو ادامه داشت.مرد درشت اندامی بود و چپق درازی به دهان داشت. بقیه ی افرادش در جای جای محلی که ما در آن در حال ترقص بودیم، مستقر شدند و گویی همه ی ما را زیر نظر داشتند. سردسته، چپق را از دهانش بیرون آورد و گفت:«من ژنرال تولستوی هستم. این را محض یادآوری گفتم.»
از گوشه ی دیگر، مردی خوش سیما دو قدمی جلو گذاشت.
دو شمعدانی از جنس نقره برهردو دست خویش داشت...
...جوان نگاهش را زیر انداخت. درِ اتاقِ سلماسی باز شد و نظامی میانسالی با چفیهای دور گردن بیرون آمد. سلماسی رو به حسین کرد و گفت «آقای طالبی در تماس باشید. به امید خدا کار این دوستمان هم درست میشود. بههرحال همهٔ ما برای خدمت اینجا هستیم.»
بعد دستش را دراز کرد سمت مرتضی.
«موفق باشی جوان.»
«خدا به شما هم توفیق بدهد حاجآقا.»
مرتضی نفهمید این جمله از کجایش آمد. سلماسی به مرد گفت «میبخشید، جواناند و عجول. الآن خدمت میرسم.»
«فعلاً که باید خدمت صدّام برسم.»
سلماسی قهقهه زد. مرد بیرون رفت. حسین هم با سلماسی دست داد و از اتاق زدند بیرون. تو راهرو، حسین با آرنج زد به پهلوی مرتضی و گفت «کُرّهبُز! تو هم راه افتادی ها!»
فهرست
آمرزش
زبرتر از خواب، نرمتر از بیداری
چاکریم جناب سروان
تقدیم به چند داستان کوتاه