- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 169031 - 63/6
- وزن: 0.50kg
تفسیر مثنوی مولوی
نویسنده: جلال الدین همائی
ناشر: هما
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 259
اندازه کتاب: وزیری - سال انتشار: 1366 - دوره چاپ: 4
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
داستان قلعه ذات الصور یا دزهوش ربا
بنده ضعیف جلاالدین همائی فرزند ابوالقاسم محمد نصیر طرب بن همای شیرازی اصفهانی اصلح الله احواله و ختم بالخیر ماله از کودکی در خانوادهیی از اهل علم و ادب و عرفان پرورش یافته است که همگان پدر بر پدر مثنوی دوست و مولوی شناس بودند؛ در ایام جوانی که بتحصیل اشتغال داشت یکی از ارکان مهم عمده تحصیلاتش فنون فلسفه و عرفان بود که آن را در خدمت مشایخ و استادان فن میآموخت و از گنجینه افاضاتشان سرمایه دانش و معرفت میاندوخت؛ عشق که هم اکنون به مثنوی و مولوی دارد مولود همان پرورش است که از خانواده پایه و مایه گرفته و در دوران تحصیل بالیده و شکفته بود «با خود آوردم از آنجا نه بخود بربستم»؛ اگر این حقیر از فهم کلمات مولانا طرفی بسته باشد نتیجه خدمت همان مشایخ و اساتید است رحم الله الغابرین منهم و ابقی الحاضرین....
آخرین داستان دفتر ششم، که عنوانش «ذات الصور یا دژ هوش ربا»ست، و متضمن عمده اسرار و دقایق مسلک عرفانی و دعوت نامه مولوی و اصحاب خاص ایشان است، حکایت: شاهی سه پسر برومند و باتدبیر داشت. ایشان را برای آشنایی بیشتر با گوشه و کنار ملک، به سیر و سیاحت تشویق کرد.
و اما داستان«دز هوش ربا» به شرح زیر است:
«شاهی سه پسر برومند و با تدبیرداشت. ایشان را برای آشنایی بیشتر با گوشه و کنار ملک به سیر و سیاحت تشویق کرد و گفت: هرجامی توانید بروید مگردر فلان قلعه که نامش را «هوش ربا» یا «ذات الصور» نهادهاند. بر پایهٔ این قصه، بر یکی از دیوارهای این دژ، چهره ی دختر خاقان چین قرار دارد که هوش از سر هر بازدیدکنندهای میرباید. سه برادر شاهزاده به نام« هژبر»، «اورنگ» و برادر کوچکتر علارغم ممانعت پدرشان تصمیم می گیرند برای دیدن رخسار دختر به این وادی پای گذارند.
هژبر و اورنگ به همراه برادر کوچکتر خود که بر قدرت، عقل و زیبایی خود غره بوده اند. عهد می بندند که در این سفر پرمخاطره برای یافتن دختر چینی پشتیبان هم باشند. آنها پس از عبور از 10 وادی (5 وادی در خشکی و 5 وادی درورای خشکی) سرانجام دختر زیبا را با همان شمایل می یابند. برادران به سرزمین خود بازنگشته و به ترتیب به خدمت پادشاه چین درآمده و هرکدام به طریقی در راه عشق خود جان می بازند...
...گفت: هرجا میتوانید بروید مگر در فلان قلعه که نامش را «هوش ربا» یا «ذات الصور» نهادهاند. فرزندان قول دادند و راه سفر در پیش گرفتند، اما همین نهی پدر، آنان را بیش از پیش به دیدار درون قلعه تشویق کرد... حکایت دژ هوش ربا، یا قلعهٔ ذات الصور، پایان راه دراز آهنگ نی است که در آغاز مثنوی از جداییها شکایت میکرده، آن نی جدا مانده از نیستان الهی، در این حکایت پایانی دفتر ششم، عاقبت به مقصد خویش رسیده است...
گر شدی عطشان بحر معنوی
فرجه یی کن در جزیرهٔ مثنوی
فُرجه کن چندانکه اندر هر نَفَس
مثنوی را معنوی بینی و بس