- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 173307 - 97/7
- وزن: 0.20kg
تشیع سرخ
نویسنده: علی شریعتی
ناشر: ارشاد
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 30
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1356 - دوره چاپ : 1
کمیاب - کیفیت : در حد نو ~ نو
مروری بر کتاب
به ضمیمه تمدن و تجدد
کتاب جزوه ی مختصری است که شریعتی آن را به عنوان توضیح و مقدمه ای بر نمایش نامه ی سربداران نوشت.
اسلام ديني بود كه با« نه » ي محمد وارث ابراهيم و مظهردين توحيد خدا و وحدت خلق در تاريخ انسان پديد آمد . « نه » اي كه شعارتوحيد با آن آغاز مي شود ، شعاري كه اسلام در برابر شرك مذهب اشرافيت و مصلحت با آن آغاز مي شود .یک قرن بعد صفویّه آمد، و تشیّع، از "مسجد جامع توده" برخاست و در "مسجد شاه"، همسایه ی دیوار به دیوار "قصرعالی قاپو" شد و "تشیّع سرخ" "تشیّع سیاه" گشت و مذهب "شهادت"، مذهب عزا...
... در نيمه اوّل قرن هشتم ، كه حكومت مغول پس از قتل عامهاي وسيع چنگيز و هولاكو مردم ايران را به يأس و ذلّت و ضعف تسليم كرده بود و « ياساي چنگيز » قانون بود و شمشير دژخيمي مجري قانون ، و خانهاي مغولي و صحراگردان و افسران و رؤساي طوايف مغولي ، هر يك منطقه اي را به صورت اَقطاع يا تيول در چنگ خود گرفته بودند و با قساوت هولناكي دهقانان را بَرده وار به بند كشيده بودند و در شهرها نيز علماي مذهب يا در خدمت حكّام مغول در آمده بودند و خَلـق را به نـام « مذهب حقّه سنّت و جماعت » ، به تسليم و رضاي در برابر حكّام مسلمان شده اي مي خواندند كه همچُنان چنگيزي مانده بودند و تنها براي ارضاي احساسات ديني مسلمين ! در اِزاي نابودكردن تمدّن و ايمان و اخلاق و جامعه و هستي مسلمين ، ختنه مي كردند !
گروهي نيز كه تقوي آنان را از همدستي با حكّام و ستمكاران مانع شده بود ، به انزواي زُهد و خانقاههاي تصوّف خزيده بودند و غيرمستقيم راه صاف كن تجاوز و زمينه ساز جنايت بودند و مردم را در زير تازيانه جلّادان و چپاولگران مغولي و فريبكاران روحاني تنها گذاشته بودند ، در اين هنگام است كه واعظي ، سلمان وار ، در جستجوي حقيقت برمي خيزد و از همه مدّعيان زمان سراغ مي گيرد .
نخست ، نزد « بالوي زاهد » می رود تا راه نجات را در مکتب پارسایی و آزادی او بیابد ، زُهد را سكوت در برابر ظلم مي بيند و چه بي شرمي و بي رحمي و خودخواهي زشتي كه انساني ، در جهنّم پيرامونش ضجّه اسيران و نعره جلّادان و فقر گرسنگان و تازيانه هاي ستم را بر گرده بيچارگان ببيند و بشنود و به جاي آنكه به نجات آنان برخيزد ، خود ، به تنهايي ، در طلب نجات خود باشد و كسب بهشت !
از او به نفرت مي گريزد و نزد « ركن الدّين عمادالدّوله » به « سمنان » مي رود كه آوازه معرفت و پيشوايي طريقت او در تصوّف همه جا پيچيده بود . تصوّف را نيز چون زُهد ، مذهبِ فرار از واقعيّتها و مسئوليّتها و پشت كردن به سرنوشت خَلق و ناديده گرفتن ستمها و قساوتها مي يابد . او را مي بيند كه دلي نازك و احساسي لطيف و روحي متعال دارد ، امّا چگونه است كه سيل خوني كه مغول بر اين مُلك جاري كرده و زوالي كه اسلام و مردم را تهديد مي كند آرامش روح و صفاي دل او را اندكي مُكَدّر نمي سازد ؟!...