- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 140765 - 61/4
- وزن: 2.90kg
تاریخ فلسفه
نویسنده: فریدریش هگل
مترجم: زیبا جبلی
ناشر: شفیعی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 2064
اندازه کتاب: وزیری سلفون - سال انتشار: 1389 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
این کتاب حاصل تدریس هگل در دانشگاه و به تبیین تاریخ فلسفه از آغاز تا دوره هگل می پردازد، اهمیت این کتاب نیز از همین مورد ناشی می شود، زیرا تا زمان زمان های معاصر تر خود مدون ترین کتاب در تاریخ شفاهی فلسفه است. در این کتاب هگل به دسته بندی و تدوین فلسفه های پیشدادی در یونان ، هند ، ایران می پردازد و سپس خطوط این فلسفه ها رو در دنیای معاصر تر و در اندیشه های متأخر تر جستجو می کند.
هگل زبان گفتاری سخت و پر تکلفی رو انتخاب کرده در بیان این کتاب که این کتاب رو بدل به یک منبع آکادمیک می کند که به نظر می آید این نکته را می توان جزو ضعف های این کتاب برشمرد، مترجم هم نتوانسته متأسفانه با اعجاز ترجمه از این نثر تکلف گونه بکاهد، اما در کل این موانع نمی تواند انسان تشنه دانستن رو از خواندن این کتاب سنگین دور بدارد، بیان این نکته نیز ضروریست که زبان فلسفه زبانی عمیق ، دیالکتیک و پر تکلف می باشد، اما چه بهتر که بتوان با ترجمه از این تکلف کاست و بر عمق افزود.
بهطورکلی کار بر روی هیچ فلسفه ای به ویژه تفکر سترگ هگل جز با تعمق و درک تاریخ، فرهنگ، زبان، مولفه های ذهنی و سنت آن فیلسوف امکان پذیر نیست. فهم فلسفه هگل نیز جز با فهم تاریخ و فرهنگ آلمان و زبان آلمانی غیر ممکن است.
هگل و تاریخ
در فلسفه غرب تا قبل از کانت، شناخت نفس و تقابل ابژه و سوبژه مطرح بود ولی پس از کانت، شناخت نفس و تقابل ابژه و سوبژه به تدریج کنار رفت و معرفت ذهنی معیار شد. هگل بر تأثیر گذاری “تاریخ” و “سنت” بر “ذهن” انسان و در نتیجه بر “شناخت انسانی” تکیه داشت. در اندیشه هگل تاریخ، در فکر و اندیشه تأثیر می گذارد و چون هیچ چیز بدون معرفت انسان، ظهور و بروز ندارد هیچ چیز حتی انسان هم بدون تاریخ ظهور و بروز نخواهد داشت. کانت اصل واقع را قبول داشت ولی شناخت و رهیابی انسان به آنان را ممکن نمی دانست اما هگل وحتی دیگران تفاوت ذهن و واقع را نیز در آستانه فروپاشی قرار دادند...
هگل امور را به دو بخش تاریخی و فراتاریخی تقیسم می کند و معتقد است که امر فراتاریخی نیز در تاریخ ظهور پیدا می کند. به عقیده هگل، عقل امری فرا تاریخی است که تاریخ را به دنبال خود می آورد و در تاریخ ظهور و نمود پیدا می کند، عمده نظریات هگل در باب تاریخ، در کتاب “عقل درتاریخ” وی آمده است. از این روی به اعتقاد وی عقل نیز تاریخ مند است و آنچه فراتاریخی است، فطرت است، پرسشگری از مبدأ، امر فرا تاریخی مشترک در میان همه انسان ها را تشکیل می دهد.
وی بر این باور بود که فطرت در آینده ظهور پیدا می کند، تاکنون توجه بشر به پاسخ به سؤال از مبدأ معطوف شده بود و چون پاسخ ها متفاوت بودند، تاریخ ها و سنت های مختلفی پدید آمده اند و وحدتی ظهور نیافته است. سنت ها یا آشکارا باهم مخالفند یا در تفسیر و تطبیق با یکدیگر اختلاف دارند و از آنجا که این سنت ها و تاریخ ها بر معرفت انسان ها تأثیر می گذراند، لذا انسانها در فهم یکدیگر و فهم کسانی که دارای سنت دیگری می باشند، دچار مشکل و سوء فهم می گردند.
اما با توجه به پرسش واحدی که همیشه بوده است، نوعی وحدت در میان سنت ها پدید می آید و در سایه آن وحدت می توان به جامعه واحد جهانی رسید. برای فهم هگل توجه به جنبه های دیگری از دوره جدید که بر اندیشه غرب مؤثر بوده است، ضروری است. همه اجزای یک تمدن و یک دوره تاریخ مرتبط با یکدیگرند و چنین نیست که این اجزاء برحسب اتفاق کنار یکدیگر قرار گرفته باشند. این وجهه نظر کل انگارانه (Holistigue ) است.
فلسفه در غرب دوره جدید صرفا یک امر فرا فرهنگی در کنار سایر مسائل فرهنگی نیست بلکه ذات و درونمایه تمدن جدید است حال آنکه در محیط اسلامی چنین نقشی نداشته است. بر این اساس ما باید به کل فرهنگ غربی نگاه کنیم و فلسفه جدید غرب را در رابطه با سایر اجزاء فرهنگی آن مورد لحاظ قرار دهیم.
فلسفه قائم به عقل نیست بلکه این عقل است که قائم به فلسفه است، که فلسفه غرب در دوره جدید از اینجا شروع شد که اصلا عقل چیست؛ و در کانت کاملا ظهور و بروز یافت و کتابش ” نقد عقل محض” نام گرفت. ما برای فهم فلسه غرب، در دوره جدید باید از قالب فکری خود بیرون بیاییم، پرسش اساسی غرب مدرن، پرسش از عقل است، عقل از عقل می پرسد، در آخر امر هم مؤلفه سومی را وارد ماجرا می کند. پاسخی که نهایتا غرب به این پرسش می دهد تاریخ است، آن مرحله مطلقی که در تاریخ است تکامل عقل است. زمان هم بر سر هگل دوره مدرن وعصر روشنگری است؛ است
پس از این مقدمات، بحث این است که غرب چگونه به فلسفه هگل رسید و چگونه در فلسفه او تاریخ این قدر مهم شد و عقل تاریخی وتاریخ عقلانی شد؟ به خاطر تفاوت در بنیادها، عقل تاریخی شد. در اینجا، عقل مطلق است همان Logos است که از طریق ذهن و آگاهی. عقل یک قوه در کنار قوا نیست همه قوا مرتبه ای از عقل اند، حس، خیال،و… مرتبه ای از عقل اند، دین مرتبه ای از عقل است، هنر، فلسفه بالاترین مرتبه عقل است.
در سنت فلسفی ما، حس ناظر به عالم ماده است، مراتب بالا نیز مناظر با عالم بالاترند، ولی وقتی بیرون از اینجا چیزی نیست دیگر چگونه می شود و این را از هم جدا کرد. در فلسفه قدیم، تشخیص کلی از جزئی مشکل نبوده است بحث بر سر اصل وجود کلی بود ولی این بحث از تفکیک آن دو است؛ شما در جدا کردن خود تان از دیگران هم مشکل دارید و باید چیزی غیر از بدن پیدا کنید چون بدن وقتی کافی است که ماده ای باشد و شما آن ماده را جدا از بقیه ببینید ولی در فلسفه هگل باید سراغ امور ذهنی بروید.
حتی در فلسفه هگل چون آگاهی مقدم است جدا کردن افراد و جزئیات سخت تر است از شناخت کلی؛ من چگونه از بقیه جدا می شوم؟ ماده خارجی افراد کلی را از یکدیگر جدا می کرد ولی حالا که ماده نیست و ماده مرتبه ای از آگاهی است باید ملاک های دیگری برای تشخیص پیدا کنید.