دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

تا زمانی که ... ؛ متن کامل

تا زمانی که ...

نویسنده: هاینریش بل
مترجم: کامران جمالی
ناشر: دنیای مادر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 307
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1370 - دوره چاپ: 1

کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو

 

مروری بر کتاب

مجموعه داستان

داستان های این مجموعه اگرچه داستان هایی به هم پیوسته نیستند، اما نوعی توالی زمان در آنها دیده می شود به این ترتیب که داستان اول به دوران پیش از آغاز جنگ و حکومت فاشیست ها برمی گردد و داستان های دیگر تا جامعه نوین آلمان پیش می آیند. هاینریش بل در برخی از داستان های این کتاب جامعه طبقاتی و صنعتی امروز را با دیدی انتقادی به تصویر کشیده است.

یادمان‌ها، گویی، همچون هزاران دشنه پیکرش را می‌خلیدند و این‌جا بود که به چیزی پی بردم: تا زمانی‌که از یک زخم که این جنگ به‌وجود آورده است خون می‌چکد، جنگ هنوز به پایان نرسیده است، نه، به هیچ وجه!... ده‌کوره‌های حقیری را می‌شناسید که در آن‌ها، انسان این سؤال بی‌جواب را از خود می‌کند: چرا راه‌آهن در آن مکان ایستگاه ساخته است؟ جایی که لایتناهی بر فراز چند خانه‌ی کثیف و یک کارخانه‌ی نیمه‌ ویران به حالت جمود در آمده است؟ مزارعی آن را محصور کرده‌اند که به ملعنت بی‌حاصلی جاودانه گرفتار شده‌اند؟ جایی که با یک بار دیدن فلاکت آن احساس می‌شود، چون درختی در آن نیست و برج یک کلیسا هم به چشم نمی‌خورد؟

باری، مردی که کلاه قرمز بر سر دارد و قطار را بالاخره، بالاخره راه می‌اندازد، پشت تابلوئی که نامی درشت بر آن منقوش است ناپدید می‌شود؛ گوئی به او پول می‌دهند که دوازده ساعت در روز ـ تن‌ پوش کسالت بر تن ـ بخوابد! افق خاکستری بر فراز مزارع لم‌یرزع که هیچ‌کس چیزی در آن‌ها نمی‌کارد. ‌ با وجود این من تنها فردی نبودم که از قطار پیاده شدم. پیرزنی با بسته‌ی قهوه‌ای بزرگی از کوپه‌ی مجاورِ من پیاده شد، اما وقتی از ایستگاه کوچک و کثیف خارج شدم آب شد و در زمین فرو رفت و من برای لحظه‌ای احساس درماندگی کردم، چون نمی‌دانستم از چه کسی آدرس بگیرم. اصلاً معقول نبود که آن معدود خانه‌های آجری با پنجره‌های مرده و پرده‌های سبز و رنگ و رو رفته مسکونی باشند.

عمود بر این شبه خیابان دیواری سیاه کشیده شده بود که به‌نظر می‌آمد فرو خواهد ریخت. به طرف دیوار ظلمانی رفتم، چون می‌ترسیدم درِ یکی از این خانه‌های اموات را به صدا درآورم؛ بعد پیچیدم، و در کنار تابلوی کثیفی که کلمه‌ی «رستوران» را به‌سختی روی آن خواندم، بر زمینه‌ی آبی تابلوئی دیگر با حروف سفید «خیابان اصلی» واضح و روشن خوانده می‌شد.

باز معدودی خانه که منظره‌ای قناس به‌وجود آورده بودند. سیمان‌های ریخته شده، و روبرو ـ دیوار خفه‌ی کارخانه، همچون مانعی برای دخول به قلمرو فلاکت؛ فقط از روی احساس به سمت چپ پیچیدم، اما بیغوله در آن نقطه ناگهان به انتها رسید؛ دیوار حدود ده متر دیگر کشیده شده بود و بعد میدانی تخت به رنگ خاکستری تیره که درخشندگی بسیار خفیف سبزرنگ آن، جائی در افق هم‌ارتفاع آسمان پیش می‌رفت؛ در من این احساس خوفناک به‌وجود آمده بود که در انتهای جهان در مقابل مغاکی لایتناهی ایستاده‌ام، گوئی نفرینم کرده‌اند که خیزاب این یأس مطلق که مرا به گونه‌ای مرموز به خود می‌خواند، پس از برخورد به ساحل مرا نیز به ژرفای پرسکوت خود فرو برد.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات