- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 189534 - 71/3
- وزن: 0.20kg
بیگانه
نویسنده: آلبر کامو
مترجم: جلال آل احمد , علی اصغر خبره زاده
ناشر: معرفت
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 113
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1335 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت :
مروری بر کتاب
دیرگاهی است که من رمان «بیگانه» را در یک جمله که گمان نمیکنم زیاد خلاف عرف باشد، خلاصه کردهام: «در جامعه ی ما هر کس که در تدفین مادر نگرید، خطر اعدام تهدیدش میکند.» منظور این است که فقط بگویم قهرمان داستان از آن رو محکوم به اعدام شد که در بازی معهود مشارکت نداشت. در این معنی از جامعه خود بیگانه است و از متن برکنار؛ در پیرامون زندگی شخصی، تنها و در جستجوی لذتهای تن سرگردان. از این رو خوانندگان او را خودباختهای یافتهاند دستخوش امواج.
چگونه باید قهرمان این داستان را درک کرد که فردای مرگ مادرش ( حمام دریا می گیرد، رابطه نامشروع با یک زن را شروع می کند و برای اینکه بخندد به تماشای یک فیلم خنده دار می رود ) و یک عرب را ( به علت آفتاب ) می کشد و در شب اعدامش در عین حال که ادعا می کند ( شادمان است و باز هم شاد خواهد بود ) آرزو می کند که عده تماشاچی ها در اطراف چوبه دارش هر چه زیادتر باشد…
داستان در دهه ی 30 در الجزایر رخ میدهد. داستان روایتِ زندگی، جنایت و افکارِ فردی بهنامِ مورسو است که ابتدا مادرِ خود را ازدستمیدهد و سپس بهطورِ ناخواستهای به قتلِ یک عرب انگیخته میشود و…مرسو مرتکب قتلی میشود و در سلول زندان در انتظار اعدام خویش است.
این رمان به ظاهر ساده است. و این را کامو به شدت احساس کرده است:
یک «اضطراب» در تمام طول کتاب وجود دارد، حتی در لحظاتی که احساس می شود همه چیز دارد راحت می گذرد، خواننده کنجکاو می شود و وادار می شود در مورد تردیدهایش از خود سؤال کند. انگار نویسنده خواسته است به او یادآوری کند که در این جا چیزی رازآمیز وجود دارد که باید کشف شود.
در قسمت اول مرسو در مراسم تدفین مادرش شرکت میکند و در عین حال هیچ تأثر و احساس خاصی از خود نشان نمیدهد. داستان با ترسیم روزهای بعد از دید شخصیت اصلی داستان ادامه مییابد. مرسو به عنوان انسانی بدون هیچ اراده به پیشرفت در زندگی ترسیم میشود. او هیچ رابطه ی احساسی بین خود و افراد دیگر برقرار نمیکند و در بی تفاوتی خود و پیامدهای حاصل از آن زندگی اش را سپری میکند. او از این که روزهایش را بدون تغییری در عادتهای خود میگذراند خشنود است.
همسایه ی مرسو که ریمون سنته نام دارد و متهم به فراهم آوردن شغل برای روسپیان است با او رفیق میشود. مرسو به سنته کمک میکند یک معشوقه ی او را که سنته ادعا میکند دوست دختر قبلی او است به سمت خود بکشد. سنته به آن زن فشار میآورد و او را تحقیر میکند. مدتی بعد مرسو و سنته کنار ساحل به برادر آن زن(«مرد عرب») و دوستانش برمی خورند. اوضاع از کنترل خارج میشود و کار به کتک کاری میکشد. پس از آن مرسو بار دیگر «مرد عرب» را در ساحل میبیند و این بار کس دیگری جز آنها در اطراف نیست. بدون دلیل مشخص مرسو به سمت مرد عرب تیراندازی میکند که در فاصله ی امنی از او از سایه ی صخرهای در گرمای سوزنده لذت میبرد.
آلبر کامو در این کتاب می خواهد به مردم بفهماند که در زندگی روزمره شان، در کار و تلاش و فعالیت هاشان، جایی هم برای عشق، عاطفه، محبت و احساس باقی بگذارند. این رمان به ظاهر ساده است و این را کامو به شدت احساس کرده است:
یک «اضطراب» در تمام طول کتاب وجود دارد، حتی در لحظاتی که احساس می شود همه چیز دارد راحت می گذرد، خواننده کنجکاو می شود و وادار می شود در مورد تردیدهایش از خود سؤال کند. انگار نویسنده خواسته است به او یادآوری کند که در این جا چیزی رازآمیز وجود دارد که باید کشف شود.
... امروز مامان مرد.
شاید هم دیروز، نمی دانم.
تلگرامی از نوانخانه برایم فرستادند: مادر درگذشت. خاک سپاری فردا.
مراتب تسلیت.
چیزی از این پیام دستگیر نمی شود.
شاید دیروز مرده، نوانخانه در مارنگو است، در هشتاد کیلومتری الجزیره، ساعت دو بعدازظهر با اتوبوس حرکت می کنم و همان بعدازظهر هم به آنجا می رسم.