دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

بیست و پنج خاطره

بیست و پنج خاطره

ناشر: سازمان تبلیغات اسلامی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 116
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1370 - دوره چاپ:

کیفیت : درحد نو _ نو

 

مروری بر کتاب

خاطراتی از آزادگان شیراز

رزم آوری
در سال ۱۳۶۶ دو ماه از خدمت دوره سربازیم مانده بود که داوطلبانه ابتدا یک دوره آموزشی را درپادگان تیپ ۴۰مستقل ارتش سراب گذراندم و سپس به منطقه مهران اعزام شدیم.
بیست ویکم تیر ۱۳۶۷ دشمن بعثی در منطقه ای به وسعت بیش از یکصد کیلو متر از فکه تا موسیان مبادرت به تک نموده و با سپاه مجهز گارد ریاست جمهوری و سپاه چهارم (با بیش از ده لشکر زرهی و پیاده و مکانیزه ) و با بیش از پانصد قبضه انواع توپ و همچنین تعدادی تانک و نفر بر و بیش از ۱۵۰هزار از نفرات آماده و علاوه بر اجرای تهیه آتش سنگین از عوامل شیمیایی و بمبارانهای گسترده بهره جست و گذشته از مقاومت جسته و گریخته سرانجام دشمن تمامی خطوط مذکور را تصرف کرد . در منطقه عملیاتی شرهانی نیز در ساعت پنج صبح درگیری تا ساعت دوازده ظهر به طول انجامید و متأسفانه خط مقدم لشگر ۷۷ خراسان شکسته شد وتیپ ۴۰ سراب که خود در آن بودم به محاصره دشمن بعثی در آمد وپس از درگیری تا ساعت ۴ بعد از ظهر و عقب نشینی ممتد نیروها به تصور این که به نیروهای ایرانی رسیدیم به سمت انها رفتیم . اما آنها عراقی بودند که با استفاده از پرچم ایران نیروهای ایرانی را گمراه کردند. لذا به محض نزدیک شدن و صحبتهای عربی آنهامتوجه موضوع شدیم و اگرچه سعی کردیم از مهلکه خارج شویم ، اما دیگر دیر شده بود و پس از یک ساعت درگیری به محاصره کامل نیروهای عراقی در آمده و اسیر شدیم.

دوران اسارت

با اسارت ما نیروهای بعثی به ضرب و شتم و اذیت و آزار بچه ها پرداختند و آنها را به سمت خودروی نظامی آیفا هدایت کردند و پس از انتقال به پشت جبهه ما را در خیابانهای شهر بغداد گرداندند مردم شهر بغداد نیز از اسرای ایرانی با پرتاب سنگ و چوب و گوجه و آب دهان استقبال کردند. با اتمام این نمایش که چند ساعتی به طول انجامید به سمت اردوگاه تکریت به راه افتادیم . آنچه که من از این اردوگاه تصور می کردم اردوگاهی با حداقل امکانات بهداشتی ، درمانی و تغذیه بود. اما زهی خیال باطل که این اردوگاه مفروش شده بود از مار ، مارمولک و عقرب و عدم وجود هریک از امکانات یاد شده. اگر کسی مریض می شد دکتری برای مداوا پیدا نمی شد و باید به لطف دوستان آزاده و احیانا ً پزشک شفا پیدا می کرد. وضعیت پوشاک بسیار بد بود چنان که در ابتدای اسارت یک دست لباس به ما تحویل دادند که با گذشت سه ماه پاره شد و ما مجبور بودیم برای وصله کردن آن همچون انسانهای نخستین از چیزی مثل سیم خاردار استفاده نماییم .وضعیت آموزشی را خود برنامه ریزی کردیم و به اتفاق دیگر دوستان اسیر تصمیم گرفتیم کلاس قرآن دایر کنیم . البته به طور مخفی هر که قرآن بلد بود به دیگران یاد می داد و احیاناً اگر عراقیها متوجه این موضوع می شدند ما را بسیار اذیت می کردند و گاه برای این کار دستگیر و مورد شکنجه قرار می دادند.

بچه ها در بین خودشان برنامه های تعلیم و تعلم را مخفیانه و با وجود فشار عراقیها ادامه دادند، چون اگر می خواستند این برنامه به صورت آشکار باشد منجر به تنبیه ومجازات مجدد آنها می شد . کسانی که می خواستند سواد بیاموزند مخفیانه پیش بچه های با سواد می رفتند و با یاد داشتها و نوشته ها وتمرین پیش آنها درس یاد می گرفتند آنهایی هم که می خواستند درسهایی مثل زبان خارجی بخوانند این کار را به صورت مخفیانه انجام می دادند. در اسارت، هرکس هر چیزی را که می دانست و می توانست ، به دیگران انتقال می داد. بچه ها در سال اول اسارت به تدریس درباره مسایلی از قبیل تاریخ اسلام و مباحث سیاسی می پرداختند. گاهی کلاسهای عربی می گذاشتند و برادران طلبه درس می دادند. البته با نبود قلم و دفتر کار خیلی مشکل بود ، ولی چون فرصت زیاد بود و ازطرفی حس یادگیری در بچه ها قوی بود سعی می کردند از طریق شفاهی مطالب را یاد بگیرند و به ذهن بسپارند . آنها در اوقات بیکاری مباحثه می کردند و مطالب را تکرار می کردند تا از ذهنشان بیرون نرود.

آزادی

بالاخره با گذشت زمان ، کم کم می رفتیم تا با زندگی در اسارت عادت کنیم و هیچ کس در باور خود نمی گنجاند که روز آزادی فرا رسد. اما بالاخره با قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوی دوطرف ایران وعراق و اعلام خبر تبادل اسرا از طریق تلویزیون عراق باورمان شد که به میهن اسلامیمان باز خواهیم گشت. در نهم شهریور ۱۳۶۹ با ثبت نام نیروهای صلیب سرخ جهانی از اسرا و تحویل پوشاک و کفش نو به آنها، نوید آزادی را دادند و سپس از طریق مرز خسروی وارد خاک ایران شدیم و به آغوش خانواده مان بازگشتیم .
خاطره ای کوتاه
خاطره تلخی که همواره در ذهنم خواهد ماند مربوط به ایام ماه محرم در اردوگاه است. همه‌ی ما اسرای ایرانی در روز عاشورا در محوطه اردوگاه مشغول عزاداری برای سالار شهیدان حضرت امام حسین (علیه السلام ) بودیم که با گذشت نیم ساعت نیروهای بعثی که بشدت اینگونه مراسم را سرکوب می کردند به طرف ما حمله ور شدند و با کابل و چوب و هر آنچه که در دست داشتند به جسم نحیف بچه ها زدند و سپس درب آسایشگاهها را بستند و نگذاشتند بچه ها حتی به دستشویی بروند و بدین ترتیب در یک محیط بسته تا مدتی بدون غذا و آب حبس شدیم و مرتب تأکید می شد چنانچه مرتبه دیگر چنین کاری صورت بگیرد به جای دو روز ، یک ماه با شما به همین صورت رفتار خواهد شد.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات