دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

بی خانه تر از باد

بی خانه تر از باد

نویسنده: بیتا نگهبان
ناشر: برکه خورشید
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 536
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1399 _ 1396 - دوره چاپ: 3 _ 1

 

مروری بر کتاب 

 اصلا چی شد که این طوری شد؟
کی کلنگ اول آوارگی منو زد؟
بابا؟
مامان؟
یا اون" مد آدامز" هنرپیشه لعنتی آمریکایی که مامان یک عمر در داغ همذات پنداری احمقانه اش با او، هم خودش سوخت و هم ما را سوزاند؟
چرا بعضی ها فکر می کنند می توانند قاصدک باشند؟
فقط به اندازه یک پوف نه چندان محکم بچسبند به ساقه شان و بعد آن پوف، برای خودشان، دل خودشان و آرزوهایشان رها بشوند و بروند؟
هیچ فکر نمی کنند به آن تفاله ای که می ماند؟
که آن ساقه تک و تنها، زشت و بی خاصیت چه خاکی باید به سرش بریزد؟...

برای شادی روح مرحوم تازه از دنیا رفته "من القراء فاتحه الصلوات" 
صدای نرم مهسا وسط موج صلوات هایی که تا چند قطعه آن طرف تر هم شنیده می شد، گوشم را نوازش داد. مثل نسیم کم جانی وسط هُرم گرمای کویر. چمباتمه زد کنارم و دستش که دور شانه ام حلقه شد، از گوشه چشم نگاهم روی لبهای سفید پر از تَرک تَرکش نشست. 

- پاشو! پاشو عزیزم! بریم یه آب بزن به سر و صورتت. ِببین چطور گُله گُله عرق نشسته رو پیشونی و پشت لبت! حالت بد می شه ها! 
صدایش لابه لای صوت بلند قرآن و صدای تیز پایه صندلی های بی ریخت آهنی که با بی قیدی هرچه تمامتر روی سنگ قبرهای چسبیده به هم کشیده می شدند، گم شد. پلک هایم را بستم و جواب که ندادم، اندوهگین و مستاصل همانجا کنار دستم روی زمین ولو شد و بی خیال شلوار مارک دارش که یکسره خاکی شده بود، مثل من تکیه زد به پایه نیمکت.

هنوز کامل جاگیر نشده بود که با سر و صدای دو اتوبوس که کنار بلوار در حال پارک کردن بودند، هر دو نگاهمان را به آن سمت برگرداندیم. خودم هم مانده بودم چه کسی این قشون بزرگ از فامیل و آشنایانی که دسته دسته پیاده می شدند و برای فرار از گرمای طاقت فرسا به زیر سایبان پناه می آوردند را به این سرعت خبردار کرده است. مگر چند ساعت گذشته؟! 

سرم مثل طبل بزرگ و توخالی صدای مویه و زاری ها را بازتاب می داد. از لای پلکهای متورمی که به زور در برابر بسته شدن مقامت می کردند، بی حال و بی رمق نگاهم را دوختم به مرضیه که با موهای پریشان، در چند قدمی ام روی زمین خاکی ولو شده بود و صورتش را چنگ می انداخت.

موهای نیمه رنگ شده و وز کرده خواهر شوهرم به طرز رقت آوری روی صورتش ریخته بود و جای رد خشکیده اشک و کف سفیدی که دو گوشه لبش جا خوش کرده بود، بدجوری توی ذوق می زد. از بس جیغ زده و فریاد کشیده بود صدایش در نمی آمد اما باز هم محکم و پی درپی روی پاهایش می کوبید و زیرلب مرثیه می خواند....

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات