- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 161493 - 121/3
- وزن: 0.30kg
بی بی شهرزاد
نویسنده: شیوا ارسطویی
ناشر: قطره
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 164
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1383 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
شیراز، از هر دری که میزدی بیرون، خیال میکردی زنی آن دورها آتشی روشن کرده، تنها نشسته کنارش و با چوبی بلند هیزمهای خیس نیمسوخته را جابهجا میکند. من، تنها، نشسته بودم کنار آتشی که خودم روشن کرده بودم و با چوبی بلند هیزمهای خیس نیمسوخته را زیر شعله جابهجا میکردم. میدانستم میآیی، بوی دود آتش مرا میکشی در سینه و اینجا و آنجا میروی. نمیدانستی منم. خیال میکردی نارنجها، همان گلهای آتشاند که شاعرها آنقدر گفته بودند و تو خیال کرده بودی شعر میگویند. آن سرمای مَلَس، هوای طلبکننده همان آتش بود که من روشن کرده بودم.
نویسنده در این داستان، مسائل، معضلات، و تنگناهای چند نسل از زن ایرانی و سرنوشت یکسان آنان را به تصویر میکشد. داستان حاضر به شیوه نو نگاشته شده است.
...پدر من یک زن است، یک زن نقاش. یک شب یک زن نقاش، مادرم را نقاشی کرد. یک شب دیگر، نقاشی را گرفت بغلش و خوابید. رنگها با هم قاطی شد. گفت بشو! شدم. بس که میدانم. چیزهایی که هیچ کس نمیداند. من دخترم. میدانم که پسر به دنیا نمیآیم. آخر من از نوادههای بیبی شهرزاد هستم. بیبی همه ما را زن آرزو کرد. خدا آرزوی او را شنید و ما را آفرید. نام تمام اجداد من، حتی اگر به نامهای دیگر صداشان زنده باشند، شهرزاد است.
حتی مادر من، مریم، که از شهرزاد بودن چیز زیادی سرش نمیشد، وقتی من را آبستن میشد نامش شهرزاد بود... من از تن مریم خلاص شدم. تن مریم هم از آن دنیای بینقاشی خلاص شد. او میمیرد. پسر سنگ تراش روی سنگ مرمر درازی نام او را میکوبد. براش گریه میکند و دیگر هیچ وقت لب به چای نمیزند.
حالا مریم هم برای خودش کتیبهای دارد. پسر سنگتراش تاریخ تولد و مرگش را روی سنگ قبر او حک میکند و اشک میریزد. نمیداند مریم حالا زندهتر است. چون بیبی شهرزاد کتیبه مریم را کوبید به سینه سنگ تاریخ و من را از ذهن تابلوی دوست سوگند خورده به نقاشی خلق نشدهاش سپرد به رایانه تا به ذهن جهان مخابره شوم".