دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

بهشت خیالی

بهشت خیالی

نویسنده: مینو طباطبایی
ناشر: برکه خورشید
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 330
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1397 - دوره چاپ: 1

 

مروری بر کتاب

 اینجا لندن است، ساعت یازده و بیست و سه دقیقه نیمه شب هفدهم شهریور ماه. 
این منم نینا، در سینه یک دل شکسته دارم و در گلو یک بغض عمیق، بالای سرم سقف اتاقی کوچک است و آسمانی پر از باران، زیر پایم گلیم بته جقه سر راهی پدر بزرگ است، پیشکش هجرتم به غربت! 

از کجا به اینجا رسیده ام؟ از گرما به سرما، از آفتاب به یک ماه نصفه نیمه پشت توده ای ابر سیاه، از عشق به تنهایی! 
کمی این پا و آن پا کردم که برگردم و روی تخت کوچکم دراز بکشم؟ یا از اتاق دلگیرم بیرون بزنم. راه سوم را انتخاب کردم و به طرف پنجره کوچک اتاقم رفتم، پیشانی ام را به شیشه سرد پنجره چسباندم و به نور زرد تیر چراغ برق خیره شدم تا بتوانم ریزش بی وقفه باران را بهتر ببینم. 
لندن که می گویند همین است؟! 
مارپیچ، با خیابان های باریک به هم پیوسته و خانه های یک شکل کوچک، اتوبوس های دو طبقه قرمز و یک دنیا باران! 
باران! 

این باران بی پایان، آخر دیوانه ام می کند و این مه، که به گرفتگی دلم است و خیال رفتن هم ندارد. 
چند روزی می شود که خورشید را ندیده ام، دلم باز بی قرار در سینه می تپد و باز هوای او را کرده است. 
او حالا چه می کند؟ 
دست هایم را روی صورتم می گذارم، دلم نمی خواهد بدانم چه بر سرش آمده است، دلم می خواهد او را همان طور که می خواهم به یاد بیاورم. دلم می خواهد سرم را بگذارم روی سینه اش و گرمای هر چه عشق و دلدادگی است یک جا به ریه های سردم فرو دهم، اما او کجا و من کجا؟! باز اشکم سرازیر می شود. 

اشک چه بود؟ نمی دانستم تا تو بی خبر آمدی و بی خبر رفتی! 
مرده ای؟ بیا و من را با خودت ببر! زنده ای؟ پس بازگرد... من همین جا پشت پنجره به انتظارت نشسته ام تا بیایی و سرم را روی سینه ات بگذاری. 
نمی دانی چه قدر برایت حرف دارم، حرف هایی که فقط می توان به تو گفت، همان حرف هایی که توی سینه ام بست نشسته اند و قصد رفتن ندارند. 

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات