- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 171591 - 79/5
- وزن: 0.50kg
بهترین داستان های کوتاه آنتون چخوف
نویسنده: آنتون پاولوویچ چخوف
مترجم: احمد گلشیری
ناشر: نگاه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 583
اندازه کتاب: رقعی لب برگشته - سال انتشار: 1381 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
34 داستان کوتاه
آنتون چخوف، نویسنده روس، به شهادت بسیاری از منتقدان و نویسندگان، بهترین داستان کوتاهنویس دنیا بوده است. او تعداد زیادی داستان کوتاه و بلند و چند نمایشنامه نوشته که پس از گذشت دهها سال به زبانهای مختلف ترجمه شده و یا به صورت تئاتر و سریال درآمدهاند. چخوف تحصیلات پزشکی خود را در سال 1879 در دانشکده پزشکی دانشگاه مسکو آغاز کرد و در زمان دانشجویی، برای گذران زندگی خود و خانوادهاش، صدها داستان کوتاه نوشت.
نوشتن برای او فقط وسیلهای برای امرار معاش نبود، چون در زمانی هم که به کار طبابت میپرداخت، وقت زیادی را صرف نوشتن داستان و نمایشنامه میکرد. چخوف با اینکه چهل و چهار سال بیشتر زندگی نکرد اما هنگامی که چشم از جهان فرو بست چهره داستاننویسی جهان را تغییر داد و تاثیری عمیق بر نمایشنامهنویسی بر جای نهاد.
او خود در این باره گفته است: «در زندگی ادبی بیست ساله ام صرفنظر از گزارشهای حقوقی، یادداشتها مقالاتی که روز به روز در روزنامه انتشار داده ام که پیدا کردن و جمعآوری آنها مشکل است ، بیش از سیصد داستان و افسانه نوشته و به چاپ رساندهام. نمایشنامه هم برای تئاتر تنظیم کردهام.»
...چند نفر شکارچی که به شب خورده بودند در انبار کدخدا پتروکوفی، در دامنههای روستای میرونیتسکی، اطراق کرده بودند. ایوان ایوانیچ، جراح دامپزشک، و بورکین، دبیر دبیرستان، دو نفر از آنها بودند. ایوان ایوانیچ نام خانوادگی عجیبوغریب و دورودراز چیمشا هیمالائیسکی را داشت که بههیچوجه به او نمیخورد و بنابراین همه در سراسر شهرستان او را با همان نام تعمیدیاش صدا میکردند. ایوان ایوانیچ در یک مزرعه اصلاح نژاد جانوران، نزدیک شهر، زندگی میکرد و حالا به شکار آمده بود تا هوایی بخورد. بورکین سالیان سال بود که این ناحیه را میشناخت چون هرسال مهمان کنتِ پ. بود.
نخوابیده بودند. ایوان ایوانیچ پیرمردی بلندقد و لاغراندامی که سبیل درازی داشت، نزدیک در انبار، نشسته بود و زیر نور مهتاب پیپ میکشید. بورکین روی کاههای انبار دراز کشیده بود و در تاریکی دیده نمیشد.
گرم گفتوگو بودند. از هر دری صحبت میکردند تا اینکه موضوع ماورا، همسر کدخدا، را پیش کشیدند که زن سرحال و باهوشی بود؛ در عمرش پا از روستا بیرون نگذاشته بود؛ نه شهر دیده بود و نه راهآهن، به یاد آوردند که حالا ده سالی میشد که از کنار اجاق خانهاش تکان نخورده بود و تنها هوا که تاریک میشد جرئت میکرد پا از خانه بیرون بگذارد.
بورکین گفت: «خیلی هم تعجبآور نیست. در این دنیا کم نیستند آدمهایی که مثل خرچنگ لاک دار یا حلزون، هميشه سعی میکنند به خلوت لاک شون پناه ببرن. شاید این موضوع تجلی برگشت به خصلت های آبا و اجدادی باشه؛ برگشت به زمانی که اجداد انسان هنوز حیوان های اجتماعی نشده بودن و توی لانه هاشون زندگی می کردن، یا شاید صرفاً یکی از مراحل طولانی سیر شخصیت انسان باشه، کسی چه می دونه. من مردم شناس نیستم و کار من این نیست که با این سوال ها قصد دخالت داشته باشم؛ فقط می خوام بگم که آدم هایی مثل ماورا پدیده عجیب و غریبی نیستن. ببینین، برای ارائه نمونه، چرا راه دوری بریم؟...
فهرست
داستان اول: هزار رنگ
داستان دوم: صدف
داستان سوم: سالشمار زنده
داستان چهارم: شکارچی
داستان پنجم: سوگواری
داستان ششم: مجلس یادبود
داستان هفتم: آنیوتا
داستان هشتم: آگافیا
داستان نهم: گریشا
داستان دهم: شوخی کوچک
داستان یازدهم: آشنای دست و دلباز
داستان دوازدهم:خواننده گروه همسرایان
داستان سیزدهم: رویا ها
داستان چهاردهم:وانکا
داستان پانزدهم: در خانه
داستان شانزدهم: دشمنها
داستان هفدهم: وسوسه
داستان هجدهم: خوابآلود
داستان نوزدهم: ملخ
داستان بیستم: تبعیدی
داستان بیست و یکم: ویلن روتچیلد
داستان بیست و دوم: دبیر ادبیات
داستان بیست و سوم: همسر
داستان بیست و چهارم: داستان نقاش
داستان بیست و پنجم: پِچِنگها
داستان بیست و ششم: سفر با گاری
داستان بیست و هفتم: مردی لای جلد
داستان بیست و هشتم: انگور فرنگی
داستان بیست و نهم: درباره عشق
داستان سیام: عیادت بیمار
داستان سی و یکم: عزیزم
داستان سی و دوم: خانم با سگ کوچک
داستان سی و سوم: دلزده
داستان سی و چهارم: نامزد