- موجودی: موجود
- مدل: 174262 - 41/5
- وزن: 0.30kg
بلوز ساحل غربی
نویسنده: پاتریک مانشت
مترجم: یاسمن منو
ناشر: جهان کتاب
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 120
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1394 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
پس از آن که آلونسو شامش را که کنسرو و میوه بود خورد، ظرفها را در ماشین ظرفشویی، کنار ظرفهای صبحانه گذاشت. استریوی مارک شارپ اثری از شوپن را پخش میکرد. هنگامی که آلونسو در خانه میگشت تا مطمئن شود پنجرهها بسته است، سگ مادهاش الیزابت پشت سرش حرکت میکرد.
جلوى هر پنجره متوقف میشد و با دوربین بیرون رانگاه میکرد. کلت آفیسرز تارگت در غلاف بسته به کمرش قرار داشت. یک شلوار کوتاه و پیراهن سبز سربازی کهنه به تن داشت.
از یقه باز پیراهنش موهای سفید سینهاش نمایان بود. با دقت تمام خانه را گشت. تمام درها و پنجرهها را کنترل کرد. بسیار محتاط بود. سال گذشته دو کارآگاه خصوصی کاملاً اتفاقی، زمانی که درباره حضور احتمالی یک کلاهبردار بزرگ امریکایی در آن اطراف تحقیق میکردند، به وجود او پی برده بودند.
اطلاعات دقیق و قابل توجهی دربارهاش گرد آورده بودند و میخواستند از او اخاذی کنند. میشود گفت بنا به عادت، دو آدمکش را به سراغشان فرستاد (قبلاً از استعدادهای کارلو و بستین برای ناشناس ماندن استفاده کرده بود. آنها چهار نفر را که امکان داشت از طریقشان به او برسند، کشته بودند).
بستین و کارلو همه مسائل را حل کردند، مگر مورد ژرفو را که برای آلونسو معمایی نگرانکننده و حرصآور شده بود. آلونسو تأکید کرده بود حساب احمقی را که موزان را به بیمارستان رسانده بود برسند. ولی بعد از رادیو شنید که ژرفو و کارلو ناپدید شدهاند و بستین مرده یا اینکه کارلو مرده و بستین و ژرفو ناپدید شدهاند.
نمیدانست کدامیک از دو آدمکش در آتشسوزی جان داده است. پس از گذشت یازده ماه، آلونسو امیدوار بود که همه مرده باشند: دو آدمکش و آن احمق. به هر حال دیگر در این باره چیزی نشنیده بود.
آلونسو در دفتر کارش پشت میز نشست. الیزابت نزدیک او، روی قالی دراز کشید. با خودنویس پارکرش یک ساعت روی خاطراتش کار کرد. او نوشت: «باید به خشونت پایان داد. بهترین راه پایان دادن به خشونت تنبیه کسانی است که به خشونت دست میزنند، حال از هر گروه اجتماعی که باشند.
عداد این اشخاص معمولاً محدود است. برای همین از نظر من دمکراسی منتخب مردم بهترین نوع اداره مملکت است. بدبختانه کشورهای آزاد نمیتوانند بر پایه اصول خود زندگی کنند، چرا که براندازان کمونیست در دستگاههای اداری آنها رخنه میکنند و به صورت فرسایشی و دائمی فساد ایجاد میکنند....
در آغاز رمان بلوز ساحل غربی، ژرژ ژِرفو، کارمند ارشد یک شرکت بزرگ پاریسی را میبینیم که در ساعت 3 بامداد با سرعت 140 کیلومتر در ساعت در جاده کمربندی خارج شهر میراند. او از بیخوابی رنج میبرد، اما در آن هنگام خوابآلوده نیست؛به موسیقی جاز گوش میدهد و نوعی نشاط عصبی در خود احساس میکند.
کمی بعد، رویدادهایی پیاپی و نفسگیر او را رو در روی دو آدمکش حرفهای قرار میدهد که توسط یک جنایتکار سابقهدار اجیر شدهاند: آلونسو امریش، افسر سابق ارتش و دستگاه امنیتی مخوف جمهوری دومینیکن که علاوه بر کشتن مخالفان دیکتاتوری حاکم، سالها از راه قاچاق الکل و مواد مخدر ثروت اندوخته است. او پس از تغییرات سیاسی در دومینیکن، از آنجا گریخته و در گوشهای از خاک فرانسه پنهان شده است. اوزندگی خود را در انزوای کامل وه ئحشت از سوءقصد دشمنانش سپری میکند...
ژان پاتریک مانشِت متولد ۱۹۴۲ در مارسی است. در سال ۱۹۹۵ پس از یک دوره مبارزه با بیماری سرطان درگذشت. در طول زندگی کوتاه خود به فعالیتهای زیادی پرداخت: تدریس زبان فرانسوی در مدارس انگلستان، نواختن ساکسوفون، فعالیت سیاسی (مبارزه برای استقلال الجزایر...)، ترجمه آثار انگلیسی و امریکایی به فرانسوی، نوشتن سناریو برای سینما و تلویزیون، و کتابهای نوجوانان. اما آنچه باعث شهرتش شد، آثار «سبک سیاه» اوست.
منتقدان او را خالق و نماینده اصلی «سبک نو سیاه» میدانند و مرگ زودرسش در ۵۲ سالگی نه صرفاً به عنوان نویسنده سبک سیاه، بلکه به عنوان یک رماننویس استثنایی، محفلهای ادبی را متأثر کرد.
آندره وانونسینی میگوید: «مانشت نه تنها به موضوعاتی پرداخت که تا قبل از او رمان پلیسی به آن اعتنایی نداشت، بلکه توانست آنها را از ورای نثری بدیع بیان کند.» و بازهم به گفته او، «قهرمانان آثار مانشت، کارآگاه خصوصی سرخورده، قاتل حرفهای، کارمند عاری از انسانیت و تروریست سرنوشت مشترکی دارند و آن، از دست دادن تسلط بر موقعیتهای جنونآمیز است، در حالی که خود به طور مبهم متوجه بازی خوردن خویش میشوند.
آنها اغلب در آشفتگی خشونتآمیز بیامان و پوچی درگیر میشوند که نویسنده با سبکی نفسگیر و همواره طعنهآمیز روایت میکند. از ورای این آمیزه دقت در ارجاعات و کثرتِ هزل، مانشِت با خشم پسرویهای متعدد سیاسی و اخلاقی را که آثار آن را در دوران پس از سال 1968 میبیند، برملا میکند.
به همین خاطر شکست صورت کلیدی این دوره است، چه شکست جامعهای خرف و منگ شده و چه شورشیانی که آن را به چالش میکشند. ازاین معجون گزنده، رمان پلیسی و سیاه متحول بیرون می آید.»