- موجودی: موجود
- مدل: 175895 - 94/5
- وزن: 0.30kg
برزخ نمرود و گل محبوبه
نویسنده: حسن اصغری
ناشر: نگاه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 132
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1382 - دوره چاپ : 1
مروری بر کتاب
«زانو بزن. به عکس تعظیم کن.»
او سرش را بلند کرده بود. سرش را کوبیده بود به قاب عکس. قاب افتاده بود کف اتاق. شیشهاش شکسته بود. او خون شکاف پیشانیاش را چکانده بود روی عکس. بعد تف کرده بود روی قاب. من پنجه بوکس را لای انگشتهایم جا انداخته بودم. با پنجه بوکس کوبیده بودم پای چشم او....
چند سال بود عادت کرده بودم که پس از خوردن چند لقمه شام، بروم توی حیاط و دور چهار درخت پر شاخ و برگ باغچه قدم بزنم تا تمام لحظه های وقایع زندگی پنجاه ساله ام بیایند توی باغچه راه بروند و به چشم هام زُل بزنند و تند و تند چیزی را سئوال کنند و من گیج و هول زده بشوم و نتوانم پاسخ بدهم. بعد وقایع آن قدر زُل بزنند و منتظر پاسخ بمانند تا پلک چشم هام سنگین بشوند و خواب آلوده بیایم در اتاق، کنار بستر محبوبه دراز بکشم.
بعد روی بستر غلت بزنم و دنبال خواب بگردم و پیدایش نکنم و مجبور بشوم با زور چشم هام را ببندم و به خاطره ها فکر کنم. پرسش وقایع را زیر لب زمزمه کنم تا چرت های نیمه شب بیایند و با هجوم نقش چنگال جرثقیل پاره شوند و تکه هاش بلغزند در گوشه و کنار اتاق و نیمه جان بخوابند تا در زمانی دیگر جان بگیرند و بلند شوند و بیایند مقابل ام بایستند و باز زُل بزنند به چشم هام. بعد ساعت ها چشم بسته، هجوم فکر و خیال را تاب بیاورم تا چرت بعدی پاورچین بیاید و بنشیند روی چشم هام تا روشنایی سپیده دم از شیشه ی پنجره بتابد به چهره ام و بگوید: « پاشو، بیدارخوابی دیشب تمام شد....
وقایع داستان فاصله زمانی سال های 50 تا 60 را شامل می شود و داستان روایت زندگی فردی است به نام 'بهروز' که در جریان فعالیت های سیاسی , مدتی در زندان به سر برده است . او زندگی آرام و عاشقانه ای با همسرش دارد و در طول داستان - در بخش هایی مجزا - گوشه هایی از خاطرات خویش را مرور می کند.
بهروز شخصی آرمان گرا است که اعتقاد دارد خشونت برای دست یابی به عدالت اجتماعی ضروری است . پدرش مردی است درویش و برادرش 'محسن' به نگرشی نهیلیستی دچار گردیده است . شخصیت دیگر داستان, 'آقای کیکاوسی' مظهر زور, خشونت و حکومت است .
هر یک از این شخصیت ها, در بخش هایی از داستان, راوی گوشه ای از داستان هستند که با زاویه دید و لحن خویش آن را روایت می کنند. بهروز در فرجام , با شکستن اسلحه کمری خود, ظاهرا راه حل خشونت را بی اعتبار می یابد و ارزش این ابزار را به کلی نفی می کند...