- موجودی: موجود
- مدل: 198644 - 10/5
- وزن: 0.70kg
- JAN: keynaz
برادر کشی + جوینده راه حق
نویسنده: نیکوس کازانتزاکیس
مترجم: بهاره صارمی , محمدابراهیم محجوب
ناشر: پیشرو - الفبا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 263 + 608
اندازه کتاب: رقعی گالینگور - سال انتشار: 1366 _ 1360 - دوره چاپ : 2 _ 1
کمیاب - کیفیت : نو ؛ بر روی جلد اصلی با گالینگور صحافی شده
مروری بر کتاب
برادرکشی
آیا باید به کوهستان بروم و آبادی را با مسالمت به یاغیها تسلیم کنم تا از ویران شدن نجات پیدا کند؟ یا اینکه فقط کنار گود بنشینیم و منتظر لطف و مرحمت تو بمانم؟ افسوس که ما فقط انسانیم خدای من. ما دیگر بیشتر از این نمیتوانیم صبر کنیم. رحمت تو خیلی طولش میدهد و زیاد در راه میماند و اکثر اوقات بعد از مرگ و در حیات دیگر به ما میرسد. اما من آن را همین الان میخواهم، در همین حیات!
همه جا فقط سنگ بود بالای سنگ، و ارواحی که در میان این سنگ ها می زیستند، نان کور و دست دل تنگ، و کوهها، خانه ها، آدمها از خارا سنگ. دهکده ی کاسترلو صحنه ای ازنبردهای داخلی یونان است، سرخ ها به کوه رفته و شعار آزادی برابری عدالت اجتماعی سر داده و با ارتش در دهکده می جنگند. همه اهالی یک روستا هستند و پدر و پسر یا دو برادر یا ... در مقابل یکدیگر قرار دارند و یکدیگر را می کشند.
پدر یاناروس می خواهد مانع برادر کشی شود در جایی فریاد می زند:
"آه، انسان، موجود بیچاره، تو می توانی کوه ها را بجنبانی، معجزه کنی و با این همه در کوه ، در خواب مرگ، در بی ایمانی غرق می شوی! تو خدا را در درون خویش داری، تو خدا را با خودت به اینسو آن سو می بری و از آن خبر نداری! فقط دم مرگ خبردار می شوی، اما آن وقت خیلی دیر است!...."
هر روز دولت ها و مذاهب و.. برادرها را به جان یکدیگر انداخته و به تماشای کشتار آنها می نشینند....داستان برادرکشی هر روز به شکلی و رنگی دگر ادامه دارد.... هیچ چیز مثل این پشتت را نمی لرزاند که مجبور باشی تماس بدن کسی را که قصد کشتن تو را دارد با بدن خودت حس کنی و نفس هایش و کف و آب دهانش را و ترس و وحشتی را که با وحشت تو ممزوج می شود و نیاز وحشتناک به کشتن او را ، نه به این دلیل که از او نفرت داری بلکه بدین خاطر که پیش از آنکه او بر تو دست یابد تو بر او دست یابی .
برادر کشی حکایت بچه هایی است که گرسنه هستند، زنانی که لباس عزا به تن دارند، آبادی هایی که در آتش می سوزند و لاشه هایی که در کوهستان می پوسند. " نیکوس کازانتزاکیس " در برادر کشی داستان سرزمینی را می آورد که دو پاره شده است، سرخ و سیاه. مردمانی که شهوت ازلی آدمیزاد به قتل نفس در درونشان موج می زند. هرکس بدون دلیل بدون آن که خود بداند نسبت به همسایه و دوست و برادرش نفرت می ورزد، بی آنکه خود بخواهد دو دسته شده است، سرخ و سیاه و به دست هر کدام تفنگی و نارنجکی داده اند تا یکدیگر را بکشند.
مردمانی که روحانیت، ارتش و مطبوعات آنها را وادار می سازند دوست، برادر و همسایه خود را بکشند و سرشان داد می زنند که تنها از این طریق است که دین و وطن نجات خواهد یافت !! جنایت این کهن ترین نیاز بشر معنای مرموزی به خود گرفته و برادر به شکار برادر می پردازد. برادر کشی حکایت مادرانی است که فرزندان آنها به جنگ رفته اند، بعضی از آنها در دره می جنگند و بقیه در کوه ها، مادرانی که هر کدام فرزندی را از دست داده اند، نعش بعضی از آنها را در پرچم های سیاه پیچیده اند و نعش بعضی دیگر را در پرچمی به رنگ سرخ.
در چنین سرزمینی که به مصیبت، نفرت، انتقام و برادرکشی گرفتار گردیده است، تنها یک مرد است که گرفتار این فریب نشده است و با دست خالی و بی سلاح در میانه میدان اغوش گشوده ... او پدر " یارانوس" Yaranos کشیش آبادی است . آیا او در میان این کارزار جانب کدام را خواهد گرفت ؟ سرخ ها در کوهستان می خواهند نان و عدالت بیاورند تا در جهان گرسنه و ظلم نباشد و در جانب دیگر سیاه ها دم از وطن و مذهب و عزت و آبرو می زنند.
جوینده راه حق ؛ متن کامل
این یک شرح حال نیست بلکه گزارشی است در مورد یکی از دوست داشتنی ترین چهره های تاریخ، نویسنده ی پر شور یونانی، مرحوم نیکوس کازانتزاکیس، که این کتاب را به دوستش آلبرت شوایتزر اهداء نموده است.طنز، تنفر، زیبایی، انتقام، حسد و ترس جزء عناصر ترکیبی این رمان می باشد.
برادر ( قدیس ) فرانسوا به همراه برادر لئون از شدت خستگی زیر درخت سپیداری نشستند. پس از مدتی یک کشیش سفید پوش در برابر آنان ایستاد. کمربند چرمی و چاروقهای از پوست خوک و یک عرقچین مشکی سر تراشیده اش را پوشانده بود. چهره اش خشن و وحشی و بی رحم و دو چشمش دو اخگر سوزان بود. مدتی با حیرت به فرانسوا نگاه کرد...
خدا یک آتش سوزیست . او می سوزد و ما هم با او می سوزیم .کسی چه می داند شاید هم خدا همان جستجوی خدا باشد !نو به نو خدا و شیطان را صدا می کردم . برای من تفاوت نداشت که کدام یک خواهند آمد . آنچه می خواستم این بود که دیگر احساس تنهایی نکنم .تحمل هیچ تنبیهی دشوارتر از این نیست که موجودی در برابر بدی هایی که کرده با خوبی رو به رو شود!برای چه تردید می کنی . هرگز به پشت سرت نگاه نکن .
کتاب شرح زندگی قدیس فرانسوآی اسیزی بنیان گذار فرقه مسیحی فرانسیسکن ها می باشد .فرانسوا تک فرزند خانواده بسیار ثروتمندی است که پسری خوشگذران نیز می باشد اما روزی ناگهان صدای خدا را حس می کند و دست از تمام مال و اموال و مقام خود می شوید و پا در راه حق می گذارد .او معتقد است باید در فقر کامل به سر برد و از تمام خویشاوندان برید . سختی های بسیار زیادی در این راه می کشد . مریدان زیادی می یابد و معجزات زیادی نیز از او نقل شده است .