- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 171095 - 70/1
- وزن: 0.50kg
بدون شوهرم هرگز
نویسنده: یوستینه هارون مهدوی
ناشر: مهراندیش
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 488
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1396 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
سپاس نخستین من نثار شوهر و همراه و هم سفر عزیزم می شود که در بیش از پنجاه سال زندگی زناشویی، در خوشی ها و ناخوشی ها، کنار من بوده و جهان تازه ای به روی من گشوده است. و سپاس ویژه ای دارم برای فرزندانمان مونا و ساسان که در ساعات پرهیجان نوشتن این زندگی نامه، با یادآوری ها و کمک های معنوی و فنیِ توام با محبت بیش ازحد خود مرا یاری کردند و توانستم این کار را به پایان برسانم.
همچنین از همه کسانی که به نحوی در چاپ و نشر این کتاب نقشی داشته و به گونه ای با کمک های ارزنده خود مرا یاری داده اند، قدردانی می کنم. در خاتمه می بایستی از کسانی که به خاطر آزادی قلم و بیان جانشان را از دست داده اند، با نهایت احترام یاد کرده و سپاس خود را ابراز نمایم.
... ضدانقلاب، مزدوران ساواک، می خواهند تلویزیون تهران را اشغال کنند تا صدای آزادی را درهم بشکنند. مردم تهران و همهٔ ما که به اسلام و کشورمان باور داریم، باید به کمک انقلابیون بیاییم. »
صدای گویندهٔ خبر از شدّت هیجان می لرزید.
مسعود، مثل تمام این روزهای بحرانی، فوری تلویزیون را روشن کرده بود. ما تازه از دیدار خاله زندنیا برگشته بودیم که با فریادهای گویندهٔ تلویزیون مواجه شدیم. گوینده مردم را به کمک می طلبید، ولی هرچند که عجز و التماسش توام با فریاد بود، آن چنان به دل نمی نشست. شاید به این خاطر بود که رخدادهای این چند وقت اخیر دیگر تحملی برای من و خیلی های دیگر باقی نگذاشته بود.
بعدازظهر مطبوعی داشتیم. مونای چهارساله ام را که خسته وکوفته بود، برخلاف عادت، در اتاق ساسان، درست زیر پنجره، در بستر گذاشتم.
و نمی دانم چرا.
شاید برای اینکه پسر ۱۱ سالهٔ ما، روی لبهٔ پنجره، هیجان زده و آشفته، به خیابان پهلوی چشم داشت که از خیابان های زیبا و پردرخت تهران بود.
ما از چشم انداز خانه مان شرق و جنوب و شمال را خوب می دیدیم و من این خانهٔ زیبا را با تمام حوادثی که در آن بر ما گذشت، از تمام خانه های دیگری که منزل داشتیم، بیشتر دوست می داشتم.
ساسان با صدایی که نمی شد آن را نشنید، گفت:
« مامان، پائینو ببین، تمام خیابون پر از جمعیت شده، خیلی از مردم یه دستمال به سرشون بستن. »
صدای بوق های ممتد، فریادها، شعارها، موتور جیپ ها و انبوه آدمیان از هرطرف شنیده می شد.
راستی هم بسیاری شان، شال فلسطینی به سر و گردن داشته اند که نشانهٔ مبارزان عرفات بود.
جمعیت، مانند رودی از آتش مذاب، شعله ور از کینه و خشم و نفرت، از برابر پنجرهٔ خانهٔ ما می گذشتند.
ناگهان سردم شد.
مسعود فریاد زد:
« از پنجره بیایید کنار، اون ها مسلح هستند...
... «بدون شوهرم هرگز» خاطرات خانم یوستینه هارون مهدوی، بانویی آلمانی، است که با دانشجویی ایرانی که برای تحصیل به آلمان رفته است، ازدواج می کند و سپس در سال های قبل از انقلاب ایران همراه همسرش که بعدها مدارج بالایی را در مشاغل دولتی به دست می آورد، به ایران می آید.
خاطراتی که به شکلی مشروح دورانی نزدیک به نیم قرن زندگی خود با همسر ایرانی اش را بازگو می کند؛ از زندگی مردم ایران و آداب و رسوم اقوام مختلف گرفته تا وقایع سال های حکومت محمدرضا پهلوی، دستگیری همسرش، آزادی او و پس از آن پیروزی انقلاب ایران و درنهایت مراجعت به آلمان.