- موجودی: موجود
- مدل: 197746 - 52/2
- وزن: 0.90kg
بامداد همیشه
تنظیم: آیدا سرکیسیان
ناشر: نگاه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 660
اندازه کتاب: رقعی گالینگور روکشدار - سال انتشار: 1381 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
تصاویر گلاسه
یادنامه احمد شاملو
این کتاب شامل 206 یادداشت، گفتگو، مقاله و شعرهایی است که در فراق شاملو نوشته و سروده شده است. نوشته ها و سروده های کسانی چون محمود دولت آبادی، سیمین بهبهانی، منوچهر آتشی، علی باباچاهی، بهرام بیضایی، پرویز خائفی، عبدالعلی دستغیب، هوشنگ گلشیری و… را می توان در این کتاب یافت. انتهای کتاب هم سال شمار زندگی شاملو به همراه عکس هایی از او آمده است.
احمد شاملو از برترین چهرههای شعر معاصر ایران است که پس از تغییرات و نوآوریهایی که در شعر نو فارسی ایجاد کرد، سبکی منحصر به فرد را پایه گذارد. شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر و سرودن گونهای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر شاملویی یا شعر منثور شناخته میشود. برخی منتقدان ادبی معتقدند که شاملو پس از نیما، بیشترین تأثیر را بر شعر معاصر داشتهو در میان شاعران معاصر ایران، عاشقانههای شاملو، زیباترین ترانههای عشق در شعر نو فارسی است.
من کلام آخرین را بر زبان جاری کردم همچون خون بیمنطق قربانی بر مذبح با همچون خون سیاوش (خون هر روز آفتابی که هنوز بر نیامده است که هنوز دیری به طلوعاش مانده است یا که خود هرگز بر نیاید.)
مردم! چکاوکی مرده!!
مهرداد قاسمفر
این بار دیگر ورای تحمل بود؛ مگر خموشیِ « بامداد » را می توان پذیرفت؟
می دانم؛ شاعر نمی میرد. اما این یکی، حتا تصور فقدانش یعنی پذیرفتن پایان فصلی خوش برای همه آنها که با شعر او سال های بسیار گریستند، خندیدند، عاشق شدند، بالیدند، شاعر شدند و نیز آنها که گاهی هم مردند! همه ی ما که فصل های بی شمار با او زیر باران خواندیم، در برف سنگین بار شکستیم و در بهاران و بعد آفتاب بی رحم تابستان تا پاییزهایش رفتیم؛ اکنون سیاره ی ما به راهِ ابدی اش می رود بی که جانی چون بامداد در او بتپد؛ هرچند از خاطر نمی بریم که می گفت: « هرگز از مرگ نهراسیده ام / اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود... »
بسیاری به جهان می آموزند که چگونه بمیرند اما او می خواست به انسان بیاموزد که چگونه زنده گی کند و از این رو بود که شعرش را برای « مردم بی لبخند » می سرود. او برای شادمانی، برای کرامت آدمیان و برای « نوزاد دشمن اش شاید » نوشت و نوشت و آنگاه که از هر سوی خوشتر می داشتند که دور و برِ ما نمانَد، ماند و خواند « من چراغم در این خانه می سوزد. »
او را شلنگ انداز در میان ستارگان تماشا کنید.
۵ مرداد ۱۳۷۹
روایت لحظه ای که بعد از آن گریستیم
منصور مومنی
حالا باید ساعت مچی ات را باز می کردی و روی طاقچه می گذاشتی؛ گذاشتی آخرین شعرت را به موهای آیدا گره زدی. پرسیدی: « هرگز چنین زیبا بوده ام آیا؟ » خندیدی، نه؛ لبخندی بر لبت نشست و پرید. ما ایستاده بودیم و بی هراس می لرزیدیم. آخر / تو زانوی اهانت را شکسته بودی تا بشود / سیم های بریده ی سه تار را عوض کرد، کوکش کرد و زخم های دیروزی پیشانی را در آتشی ریخت که لپ ماه را گل انداخته بود...