- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 182886 - 111/7
- وزن: 0.30kg
بالکان اکسپرس
نویسنده: اسلاونکا دراکولیچ
مترجم: سونا انزابی نژاد
ناشر: گمان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 224
اندازه کتاب: پالتویی - سال انتشار: 1399 - دوره چاپ: 3
کیفیت : درحد نو _ نو ؛ برخی سطور حدود 40 صفحه کتاب با مداد علامت گذاری شده
مروری بر کتاب
اندیشه های گوناگون حافظ
بالکان مانند هر جنگ دیگری در این جهان فدای جنگ میان سیاستمدارانی شده است که کوچکترین اهمیتی به قربانیانش نمیدهند. ملتی که برای دفاع از میهن وارد جبهههای نبرد میشود و در نهایت بعد از جنگ، پس از ساعتها انتظار برای دیدن رئیسجمهورش، فقط با لبخند مصنوعی و ژست شاهانهٔ او مواجه میشود که البته همهٔ رهبران خیلی زود و آسان آن را یاد میگیرند، اما به خودشان زحمت نمیدهند که حتی نیمنگاهی به جمعیتی بیندازند که چشم به آنها و حمایتشان دوخته است.مردم خسته شدهاند، دیگر امیدی برای یک زندگی جدید ندارند، عزیزانشان را از دست دادهاند، آرزوهایشان برباد رفته است و از همه مهمتر، فقط به یک بُعد، یعنی ملیتشان فروکاسته شدهاند....
کتاب فوق در اصل مجموعه نظرات و یادداشتهای این نویسنده درباره جنگ یوگسلاوی می باشد که رخدادهای آوریل ۱۹۹۱ تا مه ۱۹۹۲ را دربر دارد. درواقع میتوان گفت پاره کوچکی از زندگی نویسنده در این کتاب روایتشده است. دراکولیچ در رییکا کرواسی به دنیا آمد. در دانشگاه زاگرب در رشته ادبیات تطبیقی و جامعهشناسی تحصیل کرد. از سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۲ با دوهفته نامه استارت و هفته نامه باناس هر دو چاپ زاگرب همکاری کرد. در اوایل دهه ۹۰ کرواسی را به دلیل مسائل سیاسی ترک کرد و رهسپار سوئد شد.
بالکان اکسپرس روایت آن روی دیگرِ جنگ است، روایت ترس، ترس از کشتهشدن، روایت وقایعی که رفتهرفته انسان را از درون تغییر میدهد. اسلاونکا دراکولیچ از آن سوی جنگ حرف میزند، از چهرهٔ نادیدنیِ جنگ، از آن چیزی که تنها داراییِ انسان را از او میگیرد، یعنی فردیتش را…
او معتقد است که هیچ اعتقادی ارزشش را ندارد که بهخاطرش بمیری. از اینکه دوستانش کشته میشوند و جنازههاشان طعمهٔ سگها میشود، اندوهگین است، حتی نمیتواند آنها را دفن کند. از اینکه زادگاهش در حال فروپاشیست، ولی هیچ کاری از کسی ساخته نیست.
از تبعات پس از جنگ میگوید که ضررش گریبان ملت را میگیرد و نفعش شامل حال رهبران سیاسی میشود. از چیزی که زمانی بخشی از هویت فرهنگیِ مردم بود و حالا به هویت سیاسیِ آنها تبدیل شده است، و آن را به یک لباس تنگ و ناراحت تشبیه میکند.
جنگ درک ما از جهان بیرون را هم عمیقتر میکند. اول تسلیم میشوی؛ وقتی میبینی تلقیِ اروپا از این جنگ چیست: «منازعهٔ قومی، میراث کهنِ نفرت و خونریزی». غرب از این طریق به ما میگوید: «شما اروپایی نیستید، حتی شرق اروپایی هم نیستید. شما اهالی بالکانید، بالکان اساطیری، وحشی و خطرناک. اگر دوست دارید همدیگر را بکشید. ما نه سر در میآوریم آنجا چه خبر است و نه منافع سیاسیِ روشنی داریم که وارد گود شویم و حمایتتان کنیم.
...توی ماشین نشسته بودم و از شیشه جلو، پایین جاده یک ایست بازرسی را میدیدم با تابلوی زردرنگی که رویش نوشته بود «گمرک» و مأمور پلیس داشت پاسپورتها را بررسی میکرد و بعد با دست اشاره میکرد که میتوانند بروند. سمت راستِ جاده اتاقک فلزی سفیدرنگی بود، شبیه کاراوان ـایستگاه پلیس و گمرکــ و بالای میله بلند کنار آن پرچمِ جدید اسلوونی در اهتزاز بود. بیشتر شبیه یک ایست بازرسی سرهمبندیشده در استانی دورافتاده بود، اما درواقع مثلا گذرگاه مرزی اصلی بین اسلوونی و کرواسی بود و من برای اولینبار داشتم از آن عبور میکردم.
بالکان اکسپرس روایت جنگ از زبان یک زن است، زنی که مثل همه در آپارتمانش در زاگرب نشسته و باور ندارد که جنگ شروع شده است. اما زمانی باورش میکند که دیگر تبدیل به یک هیولا شده است. سعی میکند به زندگیِ عادیِ خود ادامه دهد و وانمود کند که اتفاقی نیفتاده است، اما این حقیقت ماجرا نیست؛ جنگ هموطنانش را از بین برده است، یوگسلاوی در حال فروپاشی است و هر روز وحشت بیشتری وجودش را فرا میگیرد تا جایی که حس میکند فقط قربانیِ جنگ نشده، بلکه همدستش شده است.
امروز درست نُه ماه است که از این کشور رفتهای. نه ماه زمان خیلی زیادی است. همانطور که گوشهای نشستهام با خودم فکر میکنم در نه ماه میشود بچهای بهدنیا آورد. چه فکرهایی میکنم. شاید هم فکرِ خیلی عجیبی نباشد، تو حالا دیگر یک زن جوانی و میتوانی تصمیم بگیری که بچهای بهدنیا بیاوری. اما آنچه در نه ماه گذشته زاده شده نه یک بچه که یک جنگ است – نوزادی علیل و هولناک، ولی ما حالا دیگر یاد گرفتهایم که با آن زندگی کنیم.
خودِ مرز هم کاملا جدید بود؛ کرواتها هنوز فرصت نکرده بودند طرفِ خودشان مأمور بگذارند. از ماشین پیاده شدم و روی زمین آسفالتی در شهرِ بِرِگانا قدم گذاشتم، زیرِ آفتابِ بیرمقِ زمستانی، بهکندی پاسپورتم را درآوردم و به مأمور پلیسِ اسلوونیایی دادم، مرد جوانی که با لبخند به طرفم آمد، انگار از کارش احساس غرور میکرد. به پاسپورتم که دستش بود نگاهی انداختم. همان پاسپورتِ قدیمی جلد قرمزِ یوگسلاوی. یکباره متوجه شدم در چه موقعیت بیمعنی و مضحکی هستیم: میدانستم او که دارد پاسپورت مرا بررسی میکند، خودش هم عین همین پاسپورت را دارد. و ما، شهروندان یک کشور بودیم که داشت فرومیپاشید و تبدیل به دو کشور میشد، جلوی مرزی که هنوز مرز درست و حسابی نشده بود، با پاسپورتهایی که دیگر اعتباری نداشت. تا پیش از این، دولت اسلوونی، دولت کروواسی، مرزها و تقسیمبندیها، چیزی کموبیش غیرواقعی بود. اما حالا این مردان تفنگبهدست با اونیفرم پلیسِ اسلوونی میان من و اسلوونی ایستاده بودند، بخشی از کشور که پیش از این متعلق به من هم بود....
فلسفه فقط رشته ای دانشگاهی نیست که در دانشگاه خوانده شود فلسفه به همه تعلق دارد و همه ما از کودکی سوالاتی طرح می کنیم که جنبه فلسفی آشکاری دارند.این سوال ها و پاسخ های آن ها راه زندگی هر کس را معین می کنند.این مجموعه به مسائلی فلسفی از همین دست می پردازد که همه ما به نوعی در زندگی با آن مواجهیم از سوال های کلی نظیر معنای زندگی و خوشبختی گرفته تا مسائل جزئی تر نظیر درد بخشودن ترس ملال، حسد، عشق ، جاودانگی ...زیان این کتاب ها فنی نیستو همگان می توانند آنها را بخوانند.
همه ما از سر فرصت طلبی و ترس در تداوم یافتن این جنگ شریک و همدستیم زیرا با بستن چمدان هایمان با ادامه دادن به خریدمان با کار کردن روی زمینمان با تظاهر کردن به اینکه اتفاقی نیفتاده و با این فکر که این مشکل ما نیست در واقع داریم به آن دیگری ها خیانت می کنیم اما آنچه متوجهش نیستیم این است که با چنین مرزبندی هایی داریم خودمان را هم گول می زنیم با این کا ردر واقع خودمان را هم در معرض این خطر قرار می دهیم که در شرایطی متفاوت تبدیل به آن دیگری شویم.