- موجودی: موجود
- مدل: 198353 - 1/3
- وزن: 0.80kg
بابا نظر
نویسنده: محمدحسن نظرنژاد
ناشر: سوره مهر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 520
اندازه کتاب: رقعی زرکوب - سال انتشار: 1388 - دوره چاپ: 10
مروری بر کتاب
خاطرات شفاهی شهید محمدحسن نظرنژاد
یکدفعه دیدم یکی از تانکهای عراقی از آن طرف بالا آمد و شلیک کرد. گلولهاش به زیر پایم خورد. دو سه متری روی هوا چرخیدم و به زمین خوردم. سرم سنگین شد. اول حس کردم سرم از بدنم جدا شده است، منتهی چون گرم هستم، متوجه نیستم! غبار عجیبی هم پیچیده بود.
بیسیمچی من که اسمش جاجرم بود، صدایش بلند شد و گفت: حاجی شهید نشده. بچهها، بروید جلو. حاجی یک مقداری خراش برداشته. الان بلند میشود و میآید. یک وقت دیدم آقای صادقی و مسئول تخریب گردان کنارم ایستادهاند. من تکان خوردم و بلند شدم. آقای کفاش به شدت میخندید. گریه هم میکرد.
پرسیدم: چرا اینجوری هستی؟ گفت: حاجآقا نظرنژاد، شما لختی! نگاه کردم و دیدم موج انفجار همه لباسهایم را کندهاست. فقط یکتکه از پارچه شلوار و مقداری از پارچه شورتم باقیمانده بود. چشم و گوش چپم آسیب دیده بودند.ماهیچه دستم را ترکش برده بود. قسمتهای زیادی از بدنم، ضربه کاری خورده بود، ولی چون قوی و تنومند بودم، متوجه نبودم. خودم را تکان دادم تا بتوانم بهتر روی زمین بایستم. آقای کفاش، پیژامه سفید و گشادی را که داشت، به من داد تا بپوشم ...