- موجودی: موجود
- مدل: 191127 - 38/2
- وزن: 0.20kg
با شرم به الیاس گفتم
نویسنده: مریم طباطبائیها
ناشر: پوینده
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 112
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1393 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
مجموعه چند داستان کوتاه
بعد از زنگ تلفن و گریه های مبهم حنانه که نفهمیده بودم چی میگه وار رفته بودم. داریوش گوشی رو از من قاپیده بود و بعد با ناباوری رفته بود سراغ کتش و در حین راه رفتن سعی کرده بود بپوشتش. مانتومو پوشیدمو نفهمیده دویدم دنبالش. کلانتریه تجریش پیاده شدیم. مردم بدو بدو دنبال کاراشون می رفتن. بارون زمین رو خیس کرده بود و هوا دلگیرتر از دل من شده بود....
آقاجون از اون دست مردهایی بود که در سن سی سالگی پنجمین بچه شان هم به دنیا آمده بود. از آن دست مردهایی که کت و شلوارشان همیشه صاف و اتوکشیده است و صبحانه ها و ناهارها و شام های زندگیشان در ساعات مشخصی و طبق آداب خاصی خورده می شود. چایی را همیشه در ساعت خودش و تنها و تنها در استکان کمر باریک می خورند. از آن دست مردهایی که زنشان هیچ وقت برای پرده در آوردن و پرده زدن بالای نردبان نرفته است.
با کمال آرامش و صحت روان در ۴۸ سالگی بازنشسته شده اند و صبح ها برای خرید نان بربری، شیک و آراسته سر کوچه رفته اند و به همراه نان پیچیده در رزونامه وارد حیاط می شوند. از آن دست مردهایی که دخترانشان را خیلی سنتی شوهر داده اند و دامادهایش هیچ وقت جلویش پیژامه راه راه آبی نپوشیده اند.
از آن دست مردهایی که زنشان جلوی بچه ها او را با اسم کوچک صدا نمی کرد. از آن دست مردهایی که هیچ وقت نان کیسه ای از بقالی نخریده است و خریدن آن برایش حکم جنایت است. هیچ وقت نوشابه را دوست نداشته و پیتزا و ساندویچ را هم.
آقاجون همیشه ی خدا با صلابت بوده و البته آرام بخش هم. و حالا لبخند رضایت بخشش به زندگی من، حتی اگر فکر کنم برایم فقط و فقط او در زندگی تصمیم گرفته باز هم آرامم می کند.
فهرست
به آب بگو نگاهت کند
پلک که میزنم
حلقة نامزدی
سلام برسون
قبل از بودن
خانوم جون
و ...