- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 116539 - 119/2
- وزن: 0.30kg
- UPC: 20
با آب ها و آینه ها
نویسنده: میمنت میر صادقی
ناشر: توس
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 104
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1356 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
مجموعه شعر
میمنت میرصادقی (ذوالقدر) با تخلص آزاده (زادهٔ ۱۳۱۶ در اصطهبانات، استان فارس) شاعر و ادیب ایرانی است. میرصادقی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شیراز به پایان رسانید. سپس از دانشگاه تهران موفق به اخذ مدرک لیسانس در رشته ادبیات فارسی گردید. مدتی به کار آموزگاری و تدریس پرداخت ولی بعداً به کتابخانه دانشسرای عالی تهران منتقل شد. وی در سال ۱۳۵۸ شمسی بازنشسته شد.اشعار میرصادقی بیشتر شعر نو نیمایی و تعداد کمتری غزل هستند. شعر او شعری لطیف، عاشقانه و دلپذیر میباشد. طبیعت نقش مهمی در اشعار او دارد. بعضی مواقع اشعارش رنگ اعتراض و جهتگیری اجتماعی به خود میگیرد.
وي سرودن شعر را از 1330 و دورة نوجوانی آغاز کرد و در ابتدا به شیوة کلاسیک گرایش داشت؛ اما در هیچیک ازدفترهاي شعري او نمونه اي از شعر کلاسیک دیده نمیشود. در آغاز شاعري «آناهیت» و «آزاده» تخلص میکرد. با آغاز دهۀ 1340 که با شعر جدید انس بیشتري یافت، اشعارش را در نشریات و عمدتاً در نشریۀ سخن به چاپ میرساند و از آن زمان تا به امروز به شیوة نو شعر سروده است. اودرطول این سالها با مطبوعات نیز همکاري داشته است...
پرده ی توری برف
جلو پنجره آویخته است .
مرد ، با خاطره ی عشقی دور
مانده سرگرم در این روز زمستانی سرد
یادها می ریزند
از سر شاخه ی اندیشه ی او
برگ هایی همه زرد
زن ، در این سوی اتاق
مانده تنها با خویش
عشق او خاطره ی دوری نیست
زیر چشم او را ، افسوس کنان می نگرد
بر لبش می گذرد :
” وه چه نزدیک و چه دوری از من “!
مرد ، تنها در خویش
بی صدا می گوید :
خیره در چشم خیالی که به او می خندد
می کشد آهی و لب می بندد “
” وه چه دوری و چه نزدیک به من ” !
پرده ی نازک اشک
جلو پنجره ی چشم زن آویخته است …
***
یک شب از ستاره ها مرا صدا زدی
یک شب از ستاره ها،به نامی آشنا،مرا صدا زدی
شب پر از ستاره بود
شب پر از ستاره های بی شماره بود
از ستاره ها مرا صدا زدی
من جواب دادم آن صدای دوردست را،
من جواب دادم آن صدای پرطنینِ بی شکست را،
از جهان ِروشنِ ستاره ها تو آمدی
دستهایم از نوازش تو پرستاره شد
گونه هام شعله زد،
سینه ام پر از شراره شد.
گویی آسمان مرا به سوی خود کشید
یا که در من آسمان پرستاره ای دمید.
. . .
ناگهان
کوه و دشت و آسمان
هم صدا شدند،
یک صدا من و تو را صدا زدند.
از طنین دلکش ترانه شان،ستاره می شکفت
از هوا ستاره می چکید،
بر زمین ستاره می نشست،
دشت های بی کرانه از ستاره موج می زدند،
کوه های سرکشیده،بر فراز قله هایشان
تاجی از ستاره می زدند.
دست های پرستاره ای از آسمان
به سوی ما دراز می شدند:
دست های پرستاره ای از آسمان
دست های روشن و ستاره بار کهکشان...
. . .
شب پر از ستاره بود
شب پر از ستاره های بی شماره بود