- موجودی: موجود
- مدل: 195658 - 4/4
- وزن: 0.34kg
ایستگاه آخر
نویسنده: مهشاد لسانی
ناشر: پرسمان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 344
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1392 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
این بار هم کافی شاپ "دنج" شلوغ است. هر دفعه جای دنجی را برای خودم پیدا میکنم، تا در آن آرام بگیرم، دفعه دوم به سوم نکشیده شلوغ میشود و به پاتوق این بچه سوسولهایی که تیپ روشنفکری و دود سیگار و بوی قهوه تلخ شده افتخارشان، تبدیل میشود!
این دختر پسرای ۱۷ - ۱۸ ساله که هر روز یک جور خودشان را درست میکنند و تیپ میزنند و هر هفته یک جا برای کشف کردن دارند. گویی هر روز دنبال من راه میافتند ،ببینند کجا میروم که دفعه بعد به پاتوق خودشان تبدیلش کنند.
این روزها چقدر بیحسم! یکی باید هر دفعه با کاردک از روی میز و تختم جمعم کند! زمستان هم انگار در جایش ایستاده و خیال جلو رفتن ندارد! هوا گرفته است! نه برفی و نه بارانی! فقط بی دلیل سرد است...
-چی میل دارین خانوم؟
-یه کاپوچینوی داغ لطفاً!
جوانکی که موهای بلندش را از پشت سر بسته است، با بی تفاوتی شانه هایش را بالا می اندازد، و می گوید: نداریم خانوم. تموم شده. با تعجب می گویم: یعنی چی که تموم شده؟ مگه میشه این کافی شاپ کاپوچینو تموم کنه؟ پیشخدمت میخندد و میگوید: آخرین فنجون رو برای میز رو به رویی بردم! به میز رو به رو که میان دود غلیظی گم شده و صدای آدمهایی که ریز ریز خنده شان روی روح آدم سوهان می کشد، نگاه می کنم: چهار دختر پسر جوان دور میز چهار گوش قهوه ای نشسته اند و معلوم نیست به چی میخندند. واقعاً که!
رو به جوانک میگویم:
-خیلی خوب! یه اسپرسو بیار! آهنگ تیز موبایلم بلند میشود. باز مامان است: شیدا! تو کجایی؟ ساعت ۶ بعد از ظهره!! گفتی یه دقیقه میری دانشگاه و بر میگردی... چه قدر طول کشید!
_ مامان! من نمیتونم یه دقیقه واسه خودم تنها باشم؟ دیگه خرس گنده شدم به خدا!
_ قربونت برم. من نگرانتم... زود بیا خونه!
_ باشه!...باشه!