- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 127416
- وزن: 0.50kg
انگیزه
نویسنده: غلامحسین بقیعی
ناشر: رسا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 449
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1373 - دوره چاپ: 1
کیفیت : در حد نو
مروری بر کتاب
کتاب انگیزه علاوه بر آنکه سرگذشت عبرت انگیز یکی از فعالان سازمان نظامی افسران حزب توده و رمانی جذاب و سرگرم کننده است، خواننده را نیز با شرایط اقتصادی و سیاسی مردم در قرن گذشته آشنا می سازد و به گونه ای شیوا و تحسین برانگیز، کسب و کار، زندگی روزمره، تلخی ها و شیرینی ها، گفتگو ها و لودگی ها و حتی اعتقادات و خرافات رایج آن دوران را برای خواننده و پژوهشگر امروز، بیان می کند.
... غرش رعدآسای چند، طیاره چرتمان را پاره کرد... بیاختیار از جا جستم و برای تماشا به وسط حیاط شتافتم... سه هواپیمای یک باله که تا آن روز به چشم هیچ کس نخورده بود با سرعت زیاد از فراز سنگلج گذشت و چندین دسته کاغذ مانند کبوتران سفید در دنبالشان به پرواز درآمد... بلادرنگ برای به دست آوردن یک برگ از آن کاغذها بیرون پریدم، همراه هزاران نفر دیگر از بین خرابهها چشم به آسمان دوختم و مدتی معطل شدم و از این سو به آن سو دویدم، ولی از بس مردم کاغذها را از دست هم میقاپیدند و به هم فشار میآوردند و فحش میدادند، موفق نشدم.
فقط دهان به دهان شنیدم که دول انگلیس و شوروی اعلام کردهاند چون دولت ایران بر خلاف اصول بیطرفی تحت نفوذ ستون پنجم آلمان قرار گرفته و منافع متفقین را به خطر انداخته و به تذکرات خیرخواهانه آنها وقعی نگذاشته ... ناچار در ساعت چهار و سی دقیقه بامداد امروز نیروهای زمینی و هوایی و دریایی آنها از مرز گذشتند، تا دست عمال خطرناک آلمان را از کشور باستانی ایران کوتاه سازند....
غروب هفتم شهریور تعداد زیادی سرباز بدون سردوشی و کلاه و مُچپیچ، دو به دو و سه به سه سراسیمه از خیابان سپه میآیند... ابتدا به تصور این که خدمت زیر پرچمشان خاتمه یافته و به علت برقراری صلح و عدم احتیاج به اوطان خود میروند، جریان را عادی تلقی کردم. ولی پس از مدتی که دیدم سرباز از سرباز کنده نمیشود و میدان توپخانه شبیه سربازخانه شده، پیش رفتم و پرسیدم. کجا میرین؟... یکیشان که تصادفاً مسنتر بود پاسخ داد.
خونهمون... چطور؟ هیچی... از پریروز میگفتن روسا میخوان بیان تهرون... بعد از ظهر امروز یه دژبان موتورسیکلتسوار ضمن عبور از جلو واحدها داد میزد، اومدن...اومدن.... اومدن... و بلافاصله دستور رسید ممکنه سربازخونه بمباران بشه... مام به همین شکلی که میبینی جیم شدیم... دیگه تو باغشا کسی نیست... حتی اسب و قاطرای زبون بسته هم سر به بیابون گذاشتن... فقط اسلحهدار باقی مونده که یکی بیاد تحویل بگیره... میگن هرجا پای روسا رسیده، قبل از هر چیز افسرا و درجه دارا رو گرفتن و فرستادن به روسیه... احتیاط شرطه... شمام لباس شخصی بپوشین که تو مخمصه نیفتین...
سرگرد غلامحسین بقیعی در سال 1300 در مشهد، در یک خانواده مذهبی تولد یافت. تحصیلات اولیه او از مکتب خانه شروع شد، سپس با اصرار مادر به مدرسه ابتدایی رفت ولی چون پدرش کاسبیِ پسر را به مدرسه رفتن ترجیح میداد، او را به شاگردی در یک دکان پالاندوزی فرستاد. مدتی در کارگاه های قالیبافی و کفش دوزی کار کرد و شب ها به کلاس اکابر رفت.
در سال 1318 در امتحانات متفرقه ششم ابتدایی در مشهد شرکت کرد و قبول شد. سپس به استخدام ارتش درآمد و در ستاد لشکر مشهد به کار پرداخت. در تابستان 1320 در امتحانات ورودی آموزشگاه ستوانی قبول شد و به دانشگاه افسری در تهران معرفی گردید. بقیعی در جریان گذراندن دوره افسری به درس خواندن ادامه داد و موفق به اخذ دیپلم متوسطه گردید. در سال 1323 دوره دانشکده افسری را با درجه ستوان دومی پیاده به پایان رسانید و مأمور خدمت در لشکر خراسان شد. در سال 1330 به عضویت سازمان نظامی حزب توده درآمد.
پس از کشف شبکه نظامی در سال 1332 درحالیکه منتظر دریافت درجه سرگردی بود، در مشهد دستگیر و برای محاکمه به تهران برده شد. او در دادگاه نظامی ابتدا به مجازات اعدام و سپس به زندان ابد محکوم گردید و پس از گذراندن 13 سال در زندانهای مشهد، تهران و برازجان، آزاد شد و به کار نویسندگی پرداخت.
در سال 1330 به عضویت سازمان نظامی حزب توده درآمد. پس از کشف شبکه نظامی در سال 1332 درحالیکه منتظر دریافت درجه سرگردی بود، در مشهد دستگیر و برای محاکمه به تهران برده شد. او در دادگاه نظامی ابتدا به مجازات اعدام و سپس به زندان ابد محکوم گردید و پس از گذراندن 13 سال در زندان های مشهد، تهران و برازجان، آزاد شد و به کار نویسندگی پرداخت. طی دو دهه پرآشوب پس از شهریور 1320 صدها جوان ایران دوست با انگیزه مبارزه برای آزادی ایران به عضویت سازمان نظامی حزب توده درآمدند.