- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 144457 - 61/3
- وزن: 0.40kg
انسان شناسی مدرن در ایران معاصر
نویسنده: نعمت الله فاضلی
ناشر: نسل آفتاب
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 280
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1389 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
تاریخچه، تحولات، مسائل و چالش ها
کتاب حاضر، تلاشی برای فهم چیستی، چرایی، چگونگی، چالشها و چارهها در انسانشناسی ایران از گذشته تا امروز، و در نهایت، تلاش برای توسعه آن از امروز تا فردا است. این تلاش با این پیشفرض انجام شده که توسعه تمام دانشها، اعم از علوم دقیقه تا علوم انسانی و اجتماعی، در هر نقطه از جهان، مستلزم فهم و ارزیابی انتقادی، دقیق و مستمر وضعیت گذشته و حال و ترسیم هدفها و آرمانهای آینده آن است. انسانشناسی نیز از این قاعده جدا نیست.
رویکرد غالب در این کتاب، انسانشناسیِ انسانشناسی است. به این معنا که در تمام فصول این کتاب، نگارنده تلاش کردهام تا رویکردی درونی به انسانشناسی بهطور عام و انسانشناسی بهطور خاص در ایران داشته باشم. مراد از رویکرد درونی این است که سعی کردهام از زاویة دید و چشمانداز یک کنشگر ایرانی که قریب به دو دهه در اجتماع دانشگاهی و علمی ایران در زمینة علوم اجتماعی و انسانشناسی به تحصیل، تدریس و تحقیق مشغول بوده است، تجربة زیستهام را در زمینة انسانشناسی توصیف و تحلیل نمایم. همچنین تلاش کردهام تا حد ممکن رویکردی انتقادی به موضوع مورد بررسیام اتخاذ کنم....
فصل نخست كتاب اگرچه مروري كلي بر تمام تاريخ شكلگيري و توسعة انسانشناسي در ايران از ابتدا تا عصر حاضر است، اما تمركز عمدة آن بر توضيح و تحليل متون و منابع انسانشناسي ايراني قبل از عصر كنوني است. در اين فصل متون و نوشتههاي انسانشناسانه در لابلاي متون جغرافيايي، تاريخي، ديني، ادبي و علمي، معرفي و تحليل شده است. تقريباً اين اجماع بين مورخان انسانشناسي وجود دارد كه مرحلة نخست شكلگيري دانش انسانشناسي در تمام ملتها مرهون مورخان، ادبا و سياحان و جغرافيدانان است. محمود روحالاميني اين مرحله را «مردم شناسي بدون مردمشناس» ناميده است. در فصل نخست علاوه بر تشريح اين مرحله از انسانشناسي ايران، تداوم اين سنت انسانشناختي توسط ادبا و محققان فرهنگي مانند محمدعلي جمالزاده، جلال آل احمد و مهمتر از همه صادق هدايت را توضيح دادهام.
فصل دوم كتاب به بررسي انتقادي سنتهاي موجود انسانشناسي در ايران اختصاص دارد. نگارنده اين سنتها را از منظر نقش و جايگاه آنها در جامعة ايرانِ معاصر ديده و ارزيابي كرده است. از اين ديدگاه، سه جريان يا سنت عمدة انسانشناسي ايران عبارتند از: سنت انسانشناسي اسلاميـ ايراني، انسانشناسي دانشگاهي و انسانشناسي غيررسمي. در اين نوشته بر اساس ميزان التزام و توجه انسانشناسي به جامعه و فرهنگ ايران، جريانهاي سهگانة فوق را به دو دستة «انسانشناسي متعهد» و «انسانشناسي بيهدف» تقسيم كردهايم.
آنگاه آسيبها و نقدهاي وارد بر انسانشناسي بيهدف و ضرورتهاي جامعة امروز ايران براي توجه به انسانشناسي بهعنوان دانش بررسي علمي فرهنگ توضيح داده شده است. برجستگي و تأكيد اصلي اين فصل بر توضيح امتيازات مطالعات انسانشناختي ادباي ايراني از جهت سهم آنها در ارائة ديدگاهي فرهنگي براي شناخت جامعة ايران است. همچنين در اين فصل، ضمن نقد و تحليل وجوه آسيبشناختي مطالعات انسانشناختي دانشگاهي در ايران، حوزههاي تخصصي انسانشناسي كه از منظر انسانشناسان ايراني مغفول مانده، توضيح داده شده است.
فصل سوم كتاب با عنوان «انسانشناسي نوين ايران» به بررسي و معرفي مطالعات اتنوگرافيك يا مردمنگارانة نظاممند و روشمند نوين جامعة ايران اختصاص دارد. اين مطالعات ابتدا توسط اروپاييها شكل گرفت و سپس محققان ايراني آن را توسعه دادند. بخش عمدة اين مطالعات به شناخت جامعة عشايري ايران اختصاص دارد، بنابراين سهم چنداني در شناخت كليت جامعة ايراني ندارند. اين فصل نوشتة برايان اسپونر از انسانشناسان امريكايي است كه خود در بين عشاير بلوچستان ايران كار ميداني انجام داده است.
در اين فصل گزارش نسبتاً كاملي از مطالعات مردمنگارانة انسانشناسان غيرايراني حاضر در ايران تا دهة 1980 ميلادي را ميتوان مشاهده كرد. از اين دهه به بعد، حضور انسانشناسان غيرايراني به علت تحولات ناشي از انقلاب اسلامي كمرنگ شده است. طي چند دهة اخير، بسياري از مطالعات اين انسانشناسان منتشر و برخي از آنها نيز به زبان فارسي ترجمه شده است. اين مطالعات هرچند ممكن است از نظر ايرانشناسي يا مطالعات فرهنگي اهميت چنداني نداشته باشند، اما از منظر تاريخ انسانشناسي ايران و نيز از جهت سهم كلي كه در تاريخ انسانشناسي دارند، حائز اهميت است. علاوه بر اين، اين مطالعات نمونههاي خوبي از شناخت مردمنگاري و كارميداني در معناي كلاسيك آن است.
فصل چهارم به چالشها و پرسشهاي انسانشناسي در ايران اختصاص دارد. اگرچه عنوان فصل اشاره به كليت انسانشناسي دارد، با وجود اين، كانون اصلي اين فصل تحليل انتقادي مسائل توليد علم و پژوهش انسانشناسي در ايران است. تلاش كردهام با تكيه بر دو دهه تجربههاي زيستة آموزشي، پژوهشي و مديريتي در زمينههاي علوم اجتماعي و بهخصوص انسانشناسي در ايران و، همچنين، با توجه و استفاده از مطالعاتي كه در اين زمينه موجود است يا نگارنده انجام دادهام، مشكلات پژوهش انسانشناختي را در ايران برسي كنم.
براي اين كار اولاً به دورهبندي تاريخي انسانشناختي در ايران پرداختهام و سپس مسائل اصلي هر دوره را توضيح دادهام. ثانياً در ابتداي اين رويكرد، نظري مطرح كردهام و در آن به برسي انسانشناسي ايران بهمثابه مسئلهاي انسانشناختي پرداختهام. اين رويكردي است كه كل اين كتاب بر آن استوار شده است. سپس در بخش دوم، ديدگاههاي موجود دربارة مشكلات انسانشناسي در ايران را بيان ميكنم، و در پايان چالشهاي گفتماني انسانشناسي ايران مورد تحليل قرار ميگيرد.
فصل پنجم به تحليل وضعيت آموزش انسانشناسي در ايران اختصاص دارد. مباحث آموزش دانشگاهي كمتر موضوع بحث و گفتوگوهاي محققان مسائل آموزش عالي ايران در طي سالهاي اخير بوده است. اغلب كساني كه دربارة مسائل علوم انساني و اجتماعي سخن ميگويند به چالشهاي پژوهشي آن يا چالشهاي سياسي توجه كردهاند. در اين فصل نگارنده تلاش كردهام تا با بررسي و گردآوري تجارب آموزشي برخي استادان انسانشناسي و تجربههاي عملي آموزشي خودم كه از سال 1370 تاكنون در دانشگاههاي ايران تدريس ميكنم، روشها و فنون تدريس انسانشناسي و نيز اهداف، كاربردها و موضوعات مهم در تدريس اين دانش را معرفي و تحليل نمايم.
در اين فصل همچنين برخي راهبردها و روشهاي تدريس انسانشناسي فرهنگي و اجتماعي توضيح داده شده است. البته فنون و روشها، استراتژيها، اهدف و موضوعات معرفي شده اگرچه معطوف به رشتة انسانشناسي هستند، اما ميتوان اين تجارب را تا حدودي حداقل براي تمام رشتههاي علوم اجتماعي نيز بهكار برد.
فصل ششم به معرفي و نقد مطالعات فرهنگ مردم در ايران از ابتداي پيدايش اين مطالعات (در آغاز قرن بيستم) به امروز اختصاص دارد. بخش اعظم مطالعات انسانشناسي در ايران به گردآوري فرهنگ مردم يا فولكلور اختصاص دارد. هدف ما از بررسي انتقادي تجزيه و تحليل مفروضات نظري معرفتشناسانه و روششناسانه ازمنظر انسانشناسي و، چگونگي كاربرد فنون گردآوري اطلاعات و شيوههاي تجزيه و تحليل آنهاست. استدلال كلي اين فصل اين است كه در طي يك صد سال گذشته، جامعة ايران تحتتأثير فرايندهاي تحولي مانند شكلگيري دولت مدرن، سياستها و برنامههاي نوسازي فرهنگي و اجتماعي، شكلگيري و گسترش دانشهاي مدرن ازجمله علوم اجتماعي و انسانشناسي و گسترش روابط و مبادلات ايران و غرب و بهخصوص تحتتأثير مطالعات شرقشناسان، حوزة مطالعات انسانشناسي و فرهنگ عامه در ايران شكلگرفته و گسترشيافته است.
اگرچه اين مطالعات تا حدودي روند تكاملي طي كرده و امروزه نسبت به گذشته از انسجام، روايي و اعتبار علمي بيشتري برخوردارند، اما از كاستيهاي بسياري رنج ميبرند كه براي توسعة اين مطالعات بايد به نقد مباني روششناختي و معرفتشناختي آنها پرداخت. در عينحال اين مطالعات تاكنون مجموعهاي از دستاوردهاي مهم در زمينة اين دانش در ايران داشتهاند كه بايد نسبت به آنها وقوف و خودآگاهي داشت. اين فصل تلاش ميكند تا اين دو مهم را بهدست دهد.
فصل هفتم به تبيين نسبتهاي بين انسانشناسي و مطالعات فرهنگي اختصاص دارد. مطالعات فرهنگي دانش نسبتاً نوپايي است كه مدعي مطالعة فرهنگ حوزة شناخته شدة انسانشناسي را دارد. در عينحال اين دانش نوپا بهمثابه دانش ميانرشتهاي، از يكسو تمام دانشهاي اجتماعي ازجمله انسانشناسي را از نظر روششناختي و معرفتشناختي به چالش كشيده و، از سوي ديگر، انسانشناسي نيز طي سه دهة گذشته دستخوش تغييرات گستردهاي از نظر قلمرو فعاليت و ظهور رويكردهاي تازه بوده است. در اين فصل، تلاش شده تا اين تحولات را تحليل كرده و نسبت انسانشناسي و مطالعات فرهنگي را توضيح دهيم.
فصل هشتم به تحليل گفتمان بوميسازي بهمثابه مهمترين بحث چالشبرانگيز و معماگونة علوم اجتماعي و انسانشناسي در تمام جوامع غيرغربي و ازجمله ايران اختصاص دارد. اين فصل، بررسي و تحليل گفتمان از آرا و ديدگاههاي مختلف در زمينة بوميسازي علوم اجتماعي و انسانشناسي در ايران است. هدف اصلي اين بررسي، بيان اجمالي نحلههاي مختلف در زمينة بوميسازي و نقد آنها و، ارائة يك ديدگاه متفاوت براي فهم بوميسازي براساس تفكيك مفهومي بوميسازي است...