- موجودی: موجود
- مدل: 195990 - 86/2
- وزن: 0.40kg
افسون عشق
نویسنده: رویا سیناپور
ناشر: سمن
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 368
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1387 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
صدای رعد و برق نگاهم را متوجه پنجره ی اتاقم کرد.برف و باران مخلوط می بارید.از خستگی کار پشتم را به صندلی تکیه دادم و صاف نشستم . دست هایم را روی دسته های صندلی گذاشتم و به سمت پنجره چرخیدم . هوای بیرون مه آلود بود گاهی سوز سردی از درز پنجره های آلومینیومی وارد اتاقم می شد . دوباره به سمت میزم چرخیدم . هوای لطیف و گرم اتاق کارم آرامش خاصی را در ذهنم به وجود می آورد .
روز پنج شنبه بود و باید زودتر از روزهای دیگر به خانه برمی گشتم . صدای خانم جان هنوز در گوشم پخش می شد :
-گوش کن یاشار ! امروز دیگر هیچ عذری را قبول نمی کنم . به خواهرم تلفن کردم و قرار خواستگاری را همین امشب گذاشتم . بنابراین عصر زودتر از روزهای گذشته شرکت را تعطیل می کنی . . . در ضمن سر راه که می آیی سبد گل را فراموش نکن فقط گل مینا . . . برای عروس نازنینم مینا جان .نگاهی به عکس خانم جان انداختم که زیر شیشه ی میزم بود . انگار عکسش هم روح جدی داشت . چشمان خشن با همان برق همیشگی .
همچون سربازی که به ژنرالش نگاه می کند به عکس مادرم نگاه می کردم . از همان بچگی او فرمانروا بود و من فرمانبری مطیع . فقط باید می گفتم چشم مادر . در تمام موارد ؛ تربیت ، درس خواندن ، انتخاب رشته و . . .
صدای زنگ تلفن افکارم را از هم گسیخت . سه بار تک زنگ ، گوشی را برداشتم :
-جانم ؟
-آقای رئیس ! خانمی اینجا هستند که اصرار دارند شخص شما را ملاقات کنند . البته خدمتشان عرض کردم که . . .
-مساله ای نیست خانم منشی ، بگویید بیاید تو .
در اتاقم باز شد و دختر جوان قدبلندی از همان لای در گفت :
-اجازه هست ؟
لبخندی کمرنگ زدم و گفتم :
-بفرمایید .
قدم اول را که به داخل گذاشت متوجه شدم یک پایش می لنگد . ولی حقیقتا چهره ی بسیار زیبایی داشت . چشم های کشیده و مشکی ، بینی کوچک و سربالا و لبهایی که توجه هر کسی را جلب می کرد . لبهایی که برجسته بود و دورش خطی قهوه ای داشت ، درست مانند اینکه خط را به عنوان آرایش خودش کشیده بود . نگاهی به سر و وضعش کردم . هیچ آرایشی در صورتش نبود . لباس هایی که از گشادی به تنش گریه می کرد . شلوار سرمه ای که تا نزدیک زانو غرق گل شده بود . روسری مشکی رنگ و رورفته ای که پایینش ریش ریش بود و یک چتر مردانه ی مشکی که از یک طرف فنرش در رفته بود و دور آن را با نخ سفید بسته بود .