- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 123792 - 107/3
- وزن: 0.30kg
- UPC: 45 = 50
افسانه ها
نویسنده: فضل الله مهتدی
ناشر: امیر کبیر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 164
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1338 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت :
مروری بر کتاب
شانزده داستان
این کتاب قصه ها و افسانه هایی است که فضل الله مهتدی معروف به صبحی آنها را در رادیو ایران نقل می کرد . صبحی حدود دو دهه ایرانیانی را که به رادیو گوش می دادند با افسانه ها و قصه های عامیانه مانوس کرد . مدتها با صادق هدایت همکاری داشت و در عین حال شماری از خوانندگان که به ویژه در دهه ۱۳۳۰ و پیش تر به رادیو گرایش داشتند از یاوران او در کار گرداوری و روایت قصه ها بودند.
شیوه صبحی در روایت افسانه ها به این صورت بوده که به هنگام روایت قصه ای از مخاطبان خود می خواسته تا چنانچه صورت دیگری از این روایت دارند برای او ارسال کنند او به این صورت با سیل افسانه ها رو به رو شد…او از میان روایتهای گوناگون به روایت واحدی می رسید و در جهت جذب شنوندگان رادیو با افزایش شاخ و برگ قصه ای تازه می آفرید. صبحی در آبان ۱۳۴۱ به بیماری سرطان در تهران در گذشت.
...یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. پیرزنی بود که هفت تا دختر رسیدهی قد و نیم قد داشت. هفتمین دختر که ازهمه زیباتر بود، اسمش نمکی بود. خانهی پیرزن کنار شهر بود و خانهاش، هفتتا در داشت. هرشب بهنوبت یکی از دخترها بهوقت خواب درها را میبست. یک شب که نوبت نمکی بود، ششتا در را بست و در هفتمی را فراموش کرد که ببندد. شاید هم با خودش گفت: « توی خانهی ما، بهغیر از هفت دختر دم بخت چی هست که دزدی، دغلی بیاید و ببرد؟ »رفت سرش را گذاشت و خوابید.
نصفههای شب که شد پیرزن از صدای خُرخُر و نفس نفس بیدار شد و با خودش گفت: « کیه، این وقت شب، آمده بهخانهی ما، که این طور مثل غولها نفس میکشد؟ »
پاشد و نگاه کرد، دید یک دیو نخراشیدهی نتراشیده از در هفتم وارد خانه شده است. بند دلش پاره شد و گفت: « دیدی این جز بهجگر نشسته نمکی، در را نبست! این مهمان ناخوانده آمد توی خانهی ما. »
توی این کش و قوس بود که صدای نعرهی دیو بلند شد:
« هی برشما
هو بر شما
کفش دریده برشما
مهمان رسیده برشما
جایی ندارد در شما؟ »"