دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

استخوان مردگان را شخم بزن

استخوان مردگان را شخم بزن

نویسنده: اولگا توکارچوک
مترجم: هانیه مهر مطلق
ناشر: گویا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 368
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1399 - دوره چاپ: 1

 

مروری بر کتاب

خل‌وچل از قبل روی کاناپهٔ تختخواب‌شو جا باز کرده بود و داشت آستین‌های پلیورش را بالا می‌زد. با آن چشمان بی‌فروغش نگاه نافذی به من انداخت و گفت: «کسی دلش نمی‌خواد این‌طوری پیدایش کنند، مگه نه؟ در همچین شرایطی. خیلی غیرانسانیه»

اوه بله بدن انسان قطعاً غیرانسانی است. مخصوصاً یک بدن بی‌جان. آیا عجیب و بدشگون نبود که ما مجبور شده بودیم به جسد پاگُنده رسیدگی کنیم و او آخرین دردسر و زحمتش را هم برایمان درست کرده بود؟ برای ما، برای همسایگانش، برای کسانی که او هرگز احترامشان را نگه نداشت، هرگز دوستشان نداشت و هرگز اهمیتی به آن‌ها نداد.

به نظر من، مرگ باید با نیست و نابود شدن کامل جسم همراه باشد. این بهترین راه‌حل برای یک جسد است. در آن صورت، وقتی اجساد از بین می‌روند، می‌توانستند مستقیماً به درون سیاه‌چاله‌هایی برگردند که زمانی ازآنجا آمده بودند و ارواح نیز با سرعت نور به سمت نور حرکت می‌کردند. البته اگر چیزی به‌عنوان روح وجود داشته باشد.

با غلبه بر مقاومت سرسختانه‌ام، همان کاری را کردم که خل‌وچل از من خواسته بود. جنازه را از پاها و بازوها گرفتیم و آن را روی کاناپه قرار دادیم. در کمال تعجب متوجه شدم که جنازه سنگین بود. هنوز کاملاً غیرقابل حرکت نشده بود، ولی در عوض بدنش شدیداً منقبض شده بود، شبیه به ملافه‌های آهارخورده‌ای که به‌تازگی از زیر دستگاه اتو بیرون آمده باشند. چشمم به جوراب‌هایش افتاد، یا آنچه به‌عنوان جوراب به پاهایش بود- تکه پارچه‌هایی کثیف بودند. پاپوش‌هایی بودند که از نوارهای بریده‌شده از ملافه درست شده بود و حالا خاکستری و چرک شده بودند. نمی‌دانم چرا، ولی دیدن آن پاپوش‌ها چنان کوبشی در سینه‌ام و در قسمت دیافراگم و در کل بدنم ایجاد کرد که دیگر نتوانستم جلوی هق‌هق گریه‌ام را بگیرم. خل‌وچل نگاه سرد و کوتاهی به من انداخت که آشکارا سرزنش‌آمیز بود.

خل‌وچل گفت: «باید قبل از اینکه پلیس‌ها برسند، به او لباس بپوشونیم» و من متوجه شدم که با دیدن این فلاکتِ انسانی چانهٔ خل‌وچل به لرزش افتاده بود (اگرچه به دلایلی از پذیرفتن این حقیقت خودداری می‌کرد).

ابتدا سعی کردیم ژیلهٔ کثیف و بد بوی پاگنده را دربیاوریم، اما آن ژیله در برابر بیرون کشیده شدن از سر پاگُنده سرسختانه مقاومت می‌کرد. برای همین خل‌وچل یک چاقوی جیبی حرفه‌ای را از جیبش بیرون آورد و ژیله را از وسط سینه پاره کرد. حالا پاگنده مثل یک جن کوتولهٔ پشمالو به‌صورت نیمه عریان در مقابل ما روی کاناپه افتاده بود. زخم‌هایی بر روی سینه و بازوها داشت و پوستش پر از خال‌کوبی‌هایی بود هیچ‌کدامشان برایم معنا و مفهومی نداشت. تا هنوز جنازه‌اش برای همیشه سخت و منقبض نشده بود و به اصالتش- بخشی از ماده- بازنگشته بود، مشغول پیدا کردن لباسی آبرومند در داخل کمد لباسِ شکسته شدیم و در همان حال پاگُنده نیز به حالت طعنه‌آمیزی، زیرچشمی ما را می‌پایید. زیرشلواری پاره‌اش از زیر پاچه‌های شلوار ورزشی نقره‌ای جدیدش بیرون زده بود.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات