- موجودی: موجود
- مدل: 204983 - 209/2
- وزن: 0.30kg
از وقتی که تو رفتی...
نویسنده: پرویز دوائی
ناشر: جهان کتاب
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 119
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1400 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
نامه هایی از پراگ
این فیلم را قدیمها، شاید حدود پنجاهوهفتهشت سال قبل، در شهری به اسم تهران، در خیابانی از این شهر به اسم «لالهزار» و در سینمای درجه اول «ایران» دیدیم (همه این اسمها الآن البته بهکلی معنی و رنگ و ریخت دیگری دارند!). فیلم را در اوج لطافت روح، دوران باور و اشتیاق در سینمای ایران روی پرده عریض دیدیم که جانمان از دریچه چشمانمان سوی پرده و به داخل فضاهای اشرافی فیلم که همهچیزش در نهایت سلیقه آراسته شده بود کشانید و عطر و رنگ و زیبایی آن و فضاها و آدمها و رابطهها و آن قصه دلپذیر را در مبادلهای جادویی به سوی چشم و بعد به داخل قلب ما هدایت کرد و افسونشده این اثر باقی ماندیم و ماندهایم تا امروز... به لحاظ «فیلمی» اثر درستی هم هست که در تمامی اجزایش سلیقه و فهم و ظرافت اعمال شده.
پشت سرش قدرت و امکانات یک استودیوی بزرگ قرار داشته، با بهترین طراحهای لباس و دکور، بهترین فیلمبردار، آهنگساز مناسب، سناریست باسواد و سابقه، مناسبترین بازیگرها و کارگردانی برخاسته از زمینه خاص این قصه که اروپای مرکزی (مجارستان) باشد و آشناییاش با فرهنگ و هنر و فضایی که در رش روییده بود، آثار ادبی و نقاشیها و موسیقی و تئاتر و اُپرا، او را شایستهترین فرد برای گرداندن این اثر میساخت که بسیار بسیار روح اروپایی، آن هم مربوط به «عصر زیبا» را در خود دارد...
همه اینها را خود تو بهتر از بنده میدانی. برای ما یعنی امثال من که روی معجزهای (!) به این سن و سال رسیدهایم، فیلم غیر از خوراک روحی و سرگرمی، خیلی چیزهای مهمتر و والاتری بود، به ماها سلیقه و آگاهی میداد، دریچهای بود به روی دنیای بسیار غنی و وسیع و پر از اعجابی که در زندگی ما وجود نداشت، ضمن آنکه لطافت این فیلمها و جنبههای رویایی و غیررئالیستیشان، در زندگیهای اغلب بیرنگ و لذت ماها، نوعی دوا و درمان، تسلی و وسیله فرار یا نجات بود؛ دوا و درمانی که آدم را معتاد میکرد، جوری که تا آخر عمر، تا همین سن و سال پیری، از جادوی تاثیر آن خلاص نشود و یکعمر خوابگرد و مالیخولیایی بماند.
...و اگر خدا خواست و صدای ناچیز ما (زیر غرش انفجارها) به گوش دو سه پنج هفت نفری رسید (از هفت تا بالاتر نمی روم)، دلم میخواهد این سوغاتی را که در این مرحله از زندگی در ته ته ته عمر حفظ کرده ام، با دیگران در میان بگذارم، مثل این رفیق عزیز ما که اواخر به این جا آمد و گز آورد و سوهان آورد و( به به به!) توت خشکه اورد و لبخند مهربانی آورد و یادهای خوش آورد و ما را شاد و زنده دل ساخت، زنده باشد...
«از وقتی که تو رفتی...» چهارمین کتاب از مجموعه «نامههایی از پراگ» است که سالها در قالب سرمقالههای مجله «جهان کتاب» چاپ میشوند و پیش از این، در چهار کتاب «درخت ارغوان»، «به خاطر باران»، «روزی تو خواهی آمد» و «خیابان شکرچیان» هم منتشر شدهاند.
غربت، هنر، فرهنگ و تاریخ ایران و اروپا، نوستالژیهای شهر تهران، ادبیات، هنر به ویژه فیلم و سینما، طبیعت، معجزه فصلها و رنگها، تهران دهههای ۲۰، ۳۰ و ۴۰، خیابانها، گردشگاهها و پاتوقهای فرهنگی، یادهای کودکی و دبستان، معلمها و همکلاسیها، سرگرمیهای کودکانه، دلبستگیها و شادیهای جوانی و ... از جمله موضوعاتی هستند که دوائی در کتابهای پیشین اینمجموعه به آنها پرداخته و در کتاب جدید هم دربارهشان نوشته است