- موجودی: موجود
- مدل: 190639 - 84/2
- وزن: 0.40kg
ابلیس کوچک
نویسنده: فهیمه رحیمی
ناشر: چکاوک
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 320
اندازه کتاب: رقعی سلفون - سال انتشار: 1374 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
باید می گذاشت برود! همانطور که همیشه امده بود ؛ بی هیچ خبر و نشانی از خود. اما وقتی رویرویش سبز شد لحظه ای مات و مبهوت نگاهش کرد ، آنچه را که چشم می دید عقل باور نمی کرد ، نفس اش قطع شد و بخوبی احساس کرد که قلبش از طپش باز ایستاده است.
پیشتر تصور می نمود که خود را برای رویارویی با چنین صحنه ای آماده کرده است و شوکه نخواهد شد ، ولی اکنون می دید که این تصور خیالی بیش نبوده است. درست در یک لحظه ، تمام پندارها یش نقش بر آب شدند ، خود را باخت. اینک او را می دید که روبرویش ایستاده بود ، ساکت و معصوم ؛ گویی برای اولین بار است که او را می بیند ، با همان نگاه صادقانه و همان صورت محجوب که سرخی شرم گلگونش ساخته.
بر لبش تبسمی نیست ، یعنی هیچ نیست ؛ اما چرا ... نگاهش حرف می زند آنگونه که پنداری ، هم اکنون او را در دریایی از کلمات غرق خواهد کرد. باید خود را از آن موج بلند سهمگین مصون بداد و اجازه ندهد که مغلوبش سازد. احساس می کرد اوراق روی میز به پرواز درآمده اند ، روی هر برگ کلمه ای درشت و خوانا به چشم می خورد ، توبیخ ، ملامت ، سرزنش ، افسوس و یک علامت بزرگ چرا؟
بی اختیار به خود پاسخ داد نمی دانم! از خود پرسید : آیا او می داند؟
صدایش در اعماق وجودش پیچید ، اما از لبانش آوایی برنیامد. به خود قبولاند که مقصر اوست و خود را تبرئه کرد. من نمی توانم برنجانمش ، نه! ابدا ، هرگز! اما او؟
با اطمینان از خود به او نگریست. همچنان ایستاده بود و تکان نمی خورد ، محکم و استوار. چرا متزلزل نیست؟
نکند که می داند برد با اوست! احساس خفگی کرد و براستی خود را مغروق دانست. به سختی روی از او برگرداند و به پنجره خیابان نگریست.
او همچنان که ایستاده بود ، آرام زمزمه کرد: اجازه می دهی بنشینم؟