- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 158742 - 71/3
- وزن: 0.50kg
آونگ خاطره های ما
نویسنده: عباس معروفی
ناشر: ققنوس
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 208
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1382 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو ؛ نوشته تقدیمی دارد
مروری بر کتاب
و دو نمایشنامه دیگر
موضوع نمایشنامه تنها یک جنایت و مکافات نیست، بلکه بحث بر سر جابجایی قدرت در عشایر است؛ جابجایی و نه تفییذ. در عشایر سنگسر تفییذ قدرت بر اساس سنن و اصول خاصی استوار است.یک مرد هنگامی که پسرش به توانایی و تجربه و پشتکار کافی رسید، در طول سالیان تکه تکه قدرت را واگذار می کند تا جایی که در نهایت با احساس آرامش فقط نظاره گر ادامه کارها و زندگی خویش در وجود پسر می شود.
این یک آیین است.یک مرد همیشه نقش پیشاهنگ گله را دارد که باید گله ها را از گردنه ها و صخره ها یا بهتر بگویم، باید از آب و آتش بگذراند. این بز (پاجنگ) سالها عهده دار چنین نقشی است. اما با رسیدن روزهای پیری، بزهای جوانتر را نزدیک خود می بیند که در کنارش راه می آموزند و از آنان همیشه یکی هوشیارتر است.
روزها و سالها می گذرند تا اینکه پاجنگ احساس خستگی و ناتوانی می کند، دیگر نمی تواند گله را هدایت کند، با موهای خاکستری، شاخ بلند و چشمانی فرسوده بر بلندترین قله کوهی که گله در نزدیکی آن به چرا مشغول است می ایستد، به اطراف می نگرد و شاید به این فکر می کند که در گذشته، در تمامی این کوره راهها، تخته سنگ ها و صخره ها گله را به پیش می برده، از رودها می گذرانده و در تاریک روشن هر صبح حرکت آغاز می کرده است. آنگاه چشم فرو می بندد و در صخره ها فرو می غلتد
نمایشنامه "آونگ خاطره های ما" سالها پیش در ایران برای چاپ آماده شد اما توفیق انتشار نیافت و نیز در سال ۱۳۷۴ قرار بود کارگردان خوب تئاتر، حسین عاطفی آن را اجرا کند که پس از چهارماه تمرین همراه با جمال اجلالی، توفیقی به دست نیاورد.ابتدا نام اصلی اثر، ...و خدا گاو را آفرید، به اجبار تغییر یافت و سپس اجرای آن منع شد. سالها طول کشید و بر همه ما ماجراها گذشت که وصفش طولانی است. بگذریم...
من با این چشام دیدم که اینجا یه بدبختی رو کشته بودند، جسدش سه روز کنار خیابون افتاده بود و کسی جرات نداشت بره سراغش، یه بار اون سالهای قدیم توی انتقامکشیهای مذهبی یا تصویه حسابهای سیاسی یه آدمی رو که بیموقع آفتابی شده بود رو قطعه قطعه کرده بودند، پنج دقیقه دیر رسیده بود فقط پنج دقیقه.
- دارید منو تهدید میکنید یا میترسونید؟
- هیچکدوم قربون، اینا واقعیت داره، میخوام بگم که من اینجا خیلی چیزا دیدم، اون جوون اگه یه ساعت مچی داشت و دیرتر از موعد نمیرسید، الان زنده بود...
فهرست
آونگ خاطره های ما
دلی بای
آهو - ورگ