- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 175727 - 96/9
- وزن: 0.40kg
آنچه واقعا اتفاق افتاد
نویسنده: دونالد ترامپ
مترجم: فاطمه قربانپور
ناشر: شمشاد
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 184
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1396 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
این کتاب برای این طراحی شدهاست که به خوانندگان درک بهتری از من و دیدگاههایم برای آیندهمان ارائه کند. من آدم واقعاً خوبی هستم، باور کنید، به خاطر آدم خوبی بودن به خودم افتخار میکنم...این جملهها را دونالد ترامپ در کتابش «آنچه واقعا اتفاق افتاد» درباره خودش گفته است! شاید همین بخش کوچک کافی باشد تا ما را به خواندن ادامه آن وا دارد.
شاید برخی خوانندگان برایشان سوال به وجود بیاید چرا تصویری که برای روی جلد این کتاب انتخاب کردیم آنقدر عصبانی و بدخلق است. عکس های زیادی داشتم که در آنها لبخند بزرگی به لب داشتم. خوشحال بودم، خشنود بودم، شبیه یک انسان بسیار خوب که اساساً همین طور هستم. خانواده ام آن عکس ها را دوست داشتند و می خواستند من یکی از آنها را استفاده کنم. عکاس کارش را عالی انجام داد. اما من به این نتیجه رسیدم که مناسب نیست. در این کتاب درباره ی آمریکایی صحبت می کنیم که فلج شده ــ این عنوان ناخوشایندی است.متاسفانه خیلی خوب نیست. بنابراین عکس روی جلد هم نتیجه ی آن است.
بنابراین عکسی می خواستم که در آن خوشحال نبودم، عکسی که خشم و ناراحتی ای که حس می کردم منعکس کند نه شادی. دلیلی برای خوشحالی وجود ندارد. چرا که اکنون در شرایطی خجسته نیستیم. در شرایطی هستیم که باید تلاش کنیم تا دوباره آمریکا را متعالی کنیم. همه ی ما. به همین خاطر است که این کتاب را نوشته ام. مردم می گویند از خود راضی هستم. کسی چه می داند؟
وقتی شروع به اظهار نظر کردم یک واقع گرا بودم. می دانستم که منفی باف های بی رحم و بی صلاحیت شرایط موجود با عصبانیت علیه من جبهه می گیرند و هنوز هم گرفته اند:
سیاستمدارانی که در کمپین ها برنامه های خوبی ارائه می کنند ــ و وقتی در نهایت نوبت حکمرانی شان می رسد مثل یک بازنده ی تمام و کمال عمل می کنند چرا که نمی توانند حکومت کنند؛ بلد نیستند حکومت کنند و ذی نفوذهای ویژه که از طرف موکلین شان یا دیگران از جیب ما می بخشند. اعضای رسانه که وقتی پای منصف بودن وسط می آید بسیار با آن فاصله دارند چرا که درکی از تفاوت بین « حقیقت » و « نظر » ندارند.
مهاجران غیرقانونی که مشاغلی را صاحب شده اند که باید به افرادی که قانوناً در اینجا هستند تعلق بگیرد، در حالی که بیش از ۲۰ درصد آمریکایی ها در حال حاضر بیکار یا دارای شغل پاره وقت هستند. حقیقت را می گویم، آنها همه جا هستند. آنها را می بینم. با آنها حرف می زنم. آنها را در آغوش می گیرم. دستشان را می گیرم. آنها همه جا هستند.
...هیچ کس یک بازنده را دوست ندارد، کسی را که به او زور گفته شود دوست ندارد. با این حال اکنون در این موضع ایستاده ایم، بزرگترین ابرقدرت روی زمین که همه شکست مان می دهند. این پیروزی نیست. ما رئیس جمهوری داریم که تلاش می کند سخت گیری کرده و حد و مرز تعیین کند اما وقتی از این خط و مرزها تخطی می شود هیچ عکس العملی در کار نیست. و وقتی با کشورهای خارجی مذاکره می کنیم چه می شود؟ بلند نمی شویم.
تهدید نمی کنیم که می رویم و از همه مهم تر نمی رویم. مدام امتیاز می دهیم. این پیروزی نیست. اگر من این طور تجارتم را اداره می کردم خودم را اخراج می کردم. یکی از بدترین توافقات تاریخ مان را درنظر بگیرید- «معاهده ی» هسته ای با ایران که جان کری مذاکره کرد و پرزیدنت اوباما به کنگره تحمیل کرد. (یا به عبارت دیگر حزبش را متقاعد کرد تا از آن حمایت کرده و مانع هرگونه مناظره یا رای گیری بر آن شوند.) احتمالا این مهم ترین معاهده ی عصر ماست و رهبران بسیار احمق ما در واشنگتن دی سی حتی نتوانستند برایش مذاکره ای تشکیل داده و رای گیری کنند.
رونالد ریگان می گفت «اعتماد کن ولی راستی آزمایی کن» - اما در این مورد ما هیچ بخشی از این پند را پیروی نمی کنیم. چطور می توانیم به مردی مثل خامنه ای اعتماد کنیم؟ درست یک ماه قبل از اینکه معاهده را بپذیریم تاکید کرده بود که کشورش عهد کرده اسرائیل، مهم ترین هم پیمان و شریک دیرینه مان در حفظ برخی ثبات ها در منطقه را نیست و نابود کند. این پیروزی نیست از دیدگاه من این یک مسامحه ی مجرمانه است.
بعد وقتی همه ی جمهوری خواهان از این توافق انتقاد کردند (و برخی از دموکرات ها هم همینطور) پرزیدنت منتقدان اش را به دشمنان مان تشبیه کرد. به عبارت دیگر او به دوستان و هم پیمانانش خیانت کرده و بعد با تشبیه منتقدان اش به دشمنان مان از معاهده اش دفاع می کند. این است دیپلماسی موفق ما؟