- موجودی: موجود
- مدل: 180754 - 99/4
- وزن: 0.30kg
آسمان آبیست باز
نویسنده: یلدا یزدانی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 202
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1393 - دوره چاپ: 1
کیفیت : نو ؛ مزین به نوشته و امضای نویسنده
مروری بر کتاب
یلدا یزدانی خواننده، شاعر متولد ۴۸ در تهران است. او از سال ۱۳۶۸ در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ملی، نزد پریسا به صورت رسمی و جدی تعلیم آواز را آغاز کرد. همزمان با تحصیل در دانشگاه علامه طباطبایی در رشته ی تعلیم و تربیت در سال ۶۸ اشعار وی (شامل غزلیات و مثنویها) در مجله سوره آن دوران چاپ می شد. وی در جلسات شعر و سبک شناسی در حوزه هنری (سوره) فعالیت داشت که تنها محفل جدی جهت شعرای جوان آن روزگار بود.
وی در سال ۱۳۷۰ شاگرد سه تار داود آزاد شد. در سال ۱۳۷۱ همزمان با پذیرفته شدن در دانشگاه آزاد رشته ی مدیریت آموزشی مقطع کارشناسی ارشد، آواز را با نصرالله ناصح پور (یکی از بزرگترین ردیف دانان عصر حاضر) ادامه داد و در سال ۱۳۷۳ با ورود محمدرضا لطفی به ایران، اولین بانویی بود که در کلاس موسیقی آوازی او شرکت کرد و تا پایان عمر این استاد، افتخار همنشینی با وی را داشت. زنده یاد لطفی پیش از رفتن از ایران، محمود مخدوم استاد خوش نوای آواز را با وی آشنا کرد و یلدا یزدانی، شاگردی این هنرمند را (علیرغم مسیر دور کرج تا تهران) به جان پذیرفت.
در سال۱۳۷۶ به مدت یکسال شاگرد هنگامه اخوان شد. در سال ۱۳۷۸ برای نخستین بار کنسرت یادواره قمرالملوک وزیری را در ایران در سالنی خصوصی برپا کرد. با حضور بزرگان فرهنگ و هنر ایران: همایون خرم، میر جلال الدین کزازی، طالع همدانی و شبنم جهانگیری و… این کنسرت با مهران مهرنیا و میرفساد ملک نیا و عباس آذر برگزار شد. او از سال ۷۹ تا ۹۴ در شهرهای مختلف ایران و اروپا در فرهنگ سراهای مختلف کنسرت های مختلف با گروه همایون به سرپرستی مهران مهرنیا و گروههای دیگر برگزار کرد.
اشعار وی از سال ۶۸ تا ۷۲ در مجلات کیهان فرهنگی، سوره و روزنامه های آن زمان چاپ می شد که بالاخره به همت پوران فرخزاد، بانوی بزرگ ادب ایران مجموعه غزلیات وی به نام «آسمان آبی ست» باز چاپ شد. وی در سال ۷۷ افتخار آشنایی با عبدالله طالع همدانی را پیدا کرد و تا آخر عمر، وی شاگردی محضر او را داشت و استاد افتخار خواندن تصانیف خویش را (که با تصانیف عارف و جاهد پهلو می زند) به خانم یلدا سپرد و آلبوم «طالع مهر» به سرپرستی مهران مهرنیا تنظیم شد
روزی از بام جهان آواز می خوانم بدان
مانده ام در شهر خویش و باز می مانم بدان
روزی از این روزها شاید همین فردا و یا
روز دیگر هر چه باشد خوب می دانم بدان
باز می خواند چکاوک در میان نای من
گرچه صد خروار خاک سرد بر جانم بدان
آسمان شهر آبی می شود اما هنوز
تا پریشانند نسل من پریشانم بدان