- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 184750 - 108/5
- وزن: 0.50kg
آدم زنده
نویسنده: ممدوح بن عاطل ابونزال
مترجم: احمد محمود
ناشر: معین
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 196
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1394 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
داستان در کشور عراق سالهای بعد از انقلاب اتفاق میافتد. قرقاوی که راوی داستان و زندگی خود است، در سالهای سختی، بیکاری و بیپولی به سر میبرد تا حدی که قهوهچی هم از نسیه دادن چای به او خسته شده است. جان همه از دزدیها و زد و بندهای دست اندکاران قدرت مملکت به لب رسیده است تا اینکه رییس بزرگ اعلام میکند «هرکس از دزدی و نام دزدان باخبر است با ما همکاری و این خائنین را به ما معرفی کند تا آنها را به سزای اعمالشان برسانیم.»
قرقاوی هم لیست بالا و بلندی از افرادی که از روی بیکاری در زندگیشان کند و کاو کرده، تهیه میکند و اموال و دارایی آنها را برملا میسازد؛ حتی یکی از همسایه ها که با او لج است و چشم دیدن یکدیگر را ندارند، در لیست میآورد و میگوید که با سواد کم و حقوق دولتی اگر دزدی و رشوهخواری نکرده چگونه خانه پنج طبقه ساخته! نامه را برای رئیس بزرگ پست میکند و خیلی زود به سراغش میآیند.
دیدم ابوحردان برقوقی، عصا زنان می رود. صداش کردم، نشنید. تق و توق کوفتن مهره های تخته نرد بر تخته، ترق و تروق کوبیدن تخته های دو مینو بر میز، گفتگوی بلند و کوتاه آدم ها، قرقر قلیان و جلنگ و جلنگ استکان ها و نعلبکی ها در هم بود و شلوغ بود.بار دیگر صداش کردم، نه! باز هم نشنید. با پای گچ گرفته چنان می رفت که انگار بجای گچ، اسکی به پاش بسته بود. بر خاستم صدای حبس صوت بلند بود. ....
کتاب با زبان طنز و کنایه شرایط سیاسی و اجتماعی عصر خود را به باد تمسخر میگیرد و اوضاع نامطلوب حاکم بر کشور را به تصویر میکشد. نکته مهم در مورد کتاب این است که احمد محمود برای دور زدن سانسور ها کتاب را به نویسندهای عراقی نسبت داده و اظهار کرده که خودش فقط مترجم این اثر است. ...
«سیگار کشیدم و لوحه ها را خواندم - ديدم الحق و الانصاف حقشان است که آویزان باشند و حقشان بوده است که سه بار آویزان شوند. لوحه اول اشعار می داشت که مرد آويخته بر دار، جاسوس امارت شیخ شلتوک بوده است. آه از نهادم برخاست. با خود گفتم آدم نمک نشناس همین است.
الرفيق الرئیس دلسوزی به این نازنینی داشته باشی، زندگی ات اینطور پر و پیمان باشد، از دموکراسی فردی و جمعی و سیاسی و اجتماعی برخوردار باشی، کار باشد، پول باشد، ارزانی و سفر و سیر و سیاحت و تعطیلات فصلی و غیر فصلی باشد، سرتاسر خیابان ها ۔ حتی کوچه پس کوچه ها - به عکس رنگی بزرگ و کوچک و متوسط الرفيق الرئيس مزین باشد .
عکس در لباس سربازی، عکس در جلباس، در لباس ژنرالیسیسمی، در رخت روستائی - هم چفیه و هم عقال و هم دشداشه. و عکس با رخت ریاست کل و يونيفورم فرماندهی کل الجيش الكبير -البحريه و البريه و السمائيه و حتى تحت المائيه و يحتمل تحت الارضيه! اینها همه باشد و تمثال عقاب سرخ و سفید و سیاه هم باشد و آنوقت بروی جاسوس شیخ شلتوک بشوی؟ پول می خواهی؟ الرفيق الرئيس. مقام می خواهی؟ الرفيق المهيب. زور و قدرت می خواهی؟ المهيب الركن! گفتم خاک بر سرت. حقت همین است که روز روشن، مقابل چشم هر کس و ناکس آویزان باشی.