- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 163383 - 76/4
- وزن: 0.30kg
آتشی در چمن
نویسنده: واعظ قزوینی
به کوشش: سیدمحمد عباسیه کهن
ناشر: چاپ و نشر بین الملل
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 200
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1389 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
برگزیده ی دیوان واعظ قزوینی با انتخاب سید محمد عباسیه کهن
میرزا محمد رفیع ملقب به رفیع الدین مشهور به واعظ قزوینی (۱۶۱۸م - ۱۶۷۹م) فقیه و ادیب ایرانی در سدهٔ هفدهم میلادی/یازدهم هجری بود. وی از فرزندان مولانا ملا فتحالله قزوینی و از علمای امامیه و از ادبا و فضلای سده یازدهم قمری است. او در وعظ و خطابه سرآمد بود و مدتها در مسجد جامع قزوین وعظ میگفت. او از شاگردان ملا خلیل قزوینی بود. از علم معقول حظی فراوان داشت و اثر مشهورش در این باره ابواب الجنان (به فارسی: درهای بهشت) نام دارد.
سبک او در شعر به سبک هندی نزدیک است، نسخ خطی دیوان واعظ در کتابخانه مجلس شورای ملی و کتابخانه و موزه ملی ملک نگهداری میشود. وی در بیشتر اشعارش به گفتن پند و اندرز میکوشد و توانگران را به دستگیری از بینوایان دعوت میکند و متخلص به واعظ است. او همچنین در ساختن ماده تاریخ برجسته بوده و ماده تاریخی در وفات فرزندش عبدالحسین (۱۰۷۲ق/۱۶۶۲م) نوشت؛
رفت نور دیدهام عبدالحسین
تابم از دل برد و خواب از دیدهام
چون تواند دید خالی جای او
دیدهٔ در خودن غلتیدهام؟
موی آتش دیده را ماند تنم
بسکه از دردش به خود پیچیدهام
گفت یاری، چیست ای محزون ترا؟
کاین چنین آشفتهات کم دیدهام
در جوابش گفتم و تاریخ شد
رفت نور دیدهام از دیدهام
***
در کنار یار،از یار است دست ما تهی
کاسه ی گرداب در دریاست از دریا تهی
بی نیازی چون صدف ما را زحق بیگانه کرد
داشت رو بر آسمان تا بود دست ما تهی
گریه نتواند دل ما را ز غم خالی کند
کی شود از خرج باران کیسه ی دریا تهی؟
تا خم گردون در این خمخانه ی هستی به جاست
از شراب غم نمی گردد تو را مینا تهی
دست خالی می کند رسوای عالم مرد را
بر نمی خیزد صدا از کاسه نبود تا تهی
هست تا در سر خرد،خالی نگردد دل ز غم
پنبه تا برجاست نتواند شدن مینا تهی
چون دل بی آه، ننهد فیض هرگز پا در او
هر گلستانی که هست از سرو آن بالا تهی
یک سر و گردن شد از ابنای جنس خود بلند
چون حباب آن کس که پهلو کرد این دریا تهی
اهل همت جان نمی دارند از سائل دریغ
تا قدح خالی است،قالب می کند مینا تهی
خاکساری بس که "واعظ" کرده تن پرور مرا
خواب من پهلو کند از بستر دیبا تهی
***
خورشید و مه، دو قطره ز باران فیض تو
مدی ز جنبش قلمت، روزگارها
باشد شفق ز بیم تو هر شام بر فلک
رنگ پریده ای ز رخ لاله زارها
انگشتی از برای شهادت شود بلند
سروی قد کشد ز لب جویبارها
فهرست
• بازار نگاه
• برگزیده ی غزل ها
• مناجات
• شرح برخی از واژه ها
• مطلع نمای غزل ها