- موجودی: موجود
- مدل: 201109 - 111/7
- وزن: 0.30kg
آب در خوابگه مورچگان
نویسنده: نیما یوشیج
ناشر: امیر کبیر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 150
اندازه کتاب: رقعی لب برگشته - سال انتشار: 1350 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو
مروری بر کتاب
از شعرم خلقي به هم آميخته ام خوب و بدشان به هم در آميخته ام
خود گوشه گرفته ام تماشا را ,آب در خوابگه مورچگان ريخته ام
کتاب آب در خوابگه مورچگان اثر نیما یوشیج حاوی 420 رباعی است که در سنوات مختلف سروده شده اند. مؤلف این کتاب میگوید من این رباعیات را برای این نساخته ام که فقط قلم اندازی کرده باشم بلکه آنها را ساخته ام تا به آسانی وصف حال و وضعيت خودم را در این زندگانی تلخ بيان کرده باشم .
نیما یوشیج با مجموعه تأثیرگذار افسانه که مانیفست شعر نو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران انقلابی به پا کرد.نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خود نیما بر هنر خویش نهاده بود.
تمام جریانهای اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این انقلاب و تحولی هستند که نیما مبدع آن بود.بسیاری از شاعران و منتقدان معاصر، اشعار نیما را نمادین میدانند و او را همپایهی شاعران سمبولیست به نام جهان میدانند. نیما همچنین اشعاری به زبان مازندرانی دارد که با نام روجا چاپ شدهاست.
چیزهایی که زبانی برای مردم گفته می شود وقتی که مؤثر واقع نشد باید آن را نوشت ، ممکن است در صورت ثانی اثر کند. به این جهت می نویسم . تو وقت داری که فکر کنی و آن وقت یقین خواهی کرد چیزی را که می نویسم در موقع نوشتن آن فکر کرده ام...
نیما یک متفکر اجتماعی هم بود. او با شعر خودش تغییرات زیادی در ادبیات ایجاد کرده است. او معتقد بود که در زمانی که فضای جامعه بر اساس سیاستهای روز تغییر میکند، اشعار و آثار هنری هم باید تغییر کند و در تحولات اجتماعی سهیم باشد. این مطلب در آثار آخرین نیما، بخصوص، قابل رویت است. البته در همان «ققنوس» و «افسانه» هم ریشههای این فکر نیما را میتوان پیگرفت. نیما میگوید «یک دست بیصداست» و مردم را به اتحاد اجتماعی دعوت میکند و بعد از این دعوت میگوید «آب در خوابگه مورچگان میریزم».
میلت سوی دوستان نهاده است چرا؟
مهرت همه با بدان زیاده است چرا؟
گویی که: ندارد سخنم گیرایی
پس بر سر هر زبان فتاده است چرا؟
***
خطی ست بر این دایره مانده نگون
تا پای از این دایره منهی بیرون
صدعلت و معلول بههم داری اگر
افسون فریب است و فریب افسون
***
حاصل ز هر آنچه حاصل من هستی
من مایل تو تو مایل من هستی
هر نقش که می نهم به دل در آنی
دانستمت اکنون که دل من هستی
***
ایام شد و غبار ایام بماند
رفت از بر و در گوشم از او نام بماند
از جمله رسیدهها که دست من چید
هیهات که نورسیدهای خام بماند
***
گفتم رخ تو گفت به گل میماند
گفتم لب تو گفت به مل میماند
گفتم قد من گفت به پیش گل و مل
ز اینسان که خم آورده به پل میماند
***
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر به چه روزگار بگذشت مرا
***
میمیرد صد بار پس مرگ تنم
میگرید باز تنم در کفنم
زان رو که دگر روی تو نتوانم دید
ای مهوش من، ای وطنم، ای وطنم
***
آتشزدهام، مرا نمیگیرد خواب
دریاصفتم، ز من نمیکاهد آب
خاکِ درِ دوستم، گَرَم باد بَرد
هردم سوی اوستم، خدایا دریاب!
***
آن کس که نه با علی دل خویش بباخت
چیزی نشناخت، گر چه بس چیز شناخت
گر ساخت دلم به هر بدی، لیک دلم
با آن که به لب بد علی داشت، نساخت