دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

آئینه ؛ دو جلدی + هما ؛ دو کتاب در یک مجلد

آئینه ؛ دو جلدی + هما 

نویسنده: محمد حجازی
ناشر : پروین
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 540 + 230
اندازه کتاب: رقعی گالینگور - سال انتشار: 1321 - دوره چاپ: 3 _ 2

کمیاب - کیفیت : نو ؛ با گالینگور صحافی شده

 

مروری بر کتاب

آئینه 

آئینه عنوان کتابی است از محمد حجازی که شامل 94 مقاله می باشد که در سال 1307 هجری خورشیدی منتشر شده است.

فهرست

شیرین کلا
یک فیلسوف بزرگ
معالجه امراض روحی
شاه زنبور
خودکشی
مجلس عیادت
آسایش زندگی
تنبلی
کشف ادبی
عاشق و معشوق
تفرج نوروز
راپُرت ژاپنی
شاعر و چنگی 
دو گدا
شاعر شوریده
کتاب لغت
شوخی بی مزه
مجمع زندانیان
تبلیغات
آرزوی من
سعدی و حافظ
نقادی
شاعر بلژیکی
بدنامی … استعفانامه
مورچه شناسی
سیاره نپتون 
خندیدن
کلاه درویشان
جلد عالی
فاتح رومی
بار کوزه
سهم نویسنده
گل سرخ
نیکی
کجا باید گریه کرد
عیبجویی کار بدی است
عاشق شیرازی
قاموس چینی
خواب پریشان انتقام 
کتابفروش … دعوا بر سر لیلی و مجنون
در محفل ادبا
بهتان
پول سفید 
صبح و شب 
مادر زن … خوش بینی
مناجات
سیاست و اعصاب
دو رفیق
تآتر 
مارگیر
رفیق ساده دل … عاشق سالخورده
شیراز
کلیم کاشی
فکر دیگری
قسمت
شکایت
انگشتر … دوستی بیجا
نوشتن
دعوا
زن و هنرهای زیبا
روشن علیشاه
پزشک چشم 
بچه های شیطان
شعر
بابا کوهی
موزه جدید
اندوخته سفر
سزای خوشگذرانی
درس عبرت
روز جمعه
نصیحت
ساز شاعر
مجلس سخنرانی
اصفهان
دوستی بی حساب
بابا کوهی حجازی
دوستی و تقاضا
راه لغزان
پاییز
دو برادر
گیتی
عاشقی کار خوبی است
خوف خدا
صبوحی
مجلس انس
فردوسی
مایه زندگی 
مهتاب 

 

هما

این کتاب نخستین داستانی است که به قلم نویسنده نگارش شده و ماجرای آن به دوران پیش از انقلاب اکتبر باز می گردد. حسنعلی خان، مردی آگاه و روشنفکر است که در پی مرگ دوست گرامی اش، سرپرستی همسر و فرزند او هما را در کنار سرپرستی خانواده خود به دوش می گیرد. او خود را موظف می داند تا از یادگاری رفیق اش به بهترین نحو مراقبت کند؛ حال آن که گذر زمان عشقی ممنوعه را در وجودش پرورش می دهد و کار را به جایی می رساند که مرد در دوراهی دشواری که یک سویش رسیدن به کام دل و سوی دیگرش جوانمردی است گرفتار می شود. هما دختری است که دل از حسنعلی خان می برد.

ماه اول زمستان و صبح زود است . مردی بلند قد با قیافه ای نحیب وارد بازار سمسارها شد و پس از اندکی تردید به طرف دکاندار پیری رفت و پالتویش را از تن درآورد و به دکاندار گفت : چند می خری..

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات